رئیسبار
#رئیس_بار
پارت(۹)
اجوما:ببخشید ارباب ولی اون گفت که : خونه تونو پیدا کردم امروز میام و جونگ کوک رو به سزای اعمالش میرسونم
کوک:ای وای اون مرتیکه عوضی جون سوک،اجوما هرچه زود تر به بادیگاردا بگو با اسلحه اماده نبرد بشن
اجوما:چشم ارباب همین الان بهشون میگم
کوک:ا/ت بلند شو و زود برو تو اتاقت و درشم قفل کن خودتم یه جایی قایم شو(صدای کوبیدن در شد اونا داشتن میومدن داخل)زود باششش
ا/ت:اما..چی شده میشه بهم بگین؟(نگران)
کوک:فقط کاری که گفتمو بکن بعدا بهت توضیح میدم زود باش
ا/ت:باشه باشه(با عجله رفت تو اتاقش ولی در رو قفل نکرد و از لای در نگاه میکرد)
(کوک روی دیوار یه چیزی رو فشار داد و یه قفسه پر از تفنگ و اسلحه اومد بیرون کوک هم چند تا برداشت و به خودش بست،کلی بادیگارد هم از این طرف و اونطرف میومدن،جون سوک و افرادش در رو شکستن و اومدن داخل)
جونسوک:واو اینجا رو ببین بعد دو سال پیدات کردم موش کثیف فکر کردم رفتی کره شمالی ولی معلوم شد همینجایی که
کوک:دهنتو ببند و فقط بگو اینجا چه غلطی میکنی؟
جونسوک:پدررر تووو مادرمو کشت منم اومدم با کشتن تنها پسرش ازش انتقام بگیرم
کوک:این کارا چیزیو حل نمیکنه پس تمومش کن
جونسوک:خیلی خب تمومش میکنم
★:به بادیگارداش دستور داد تا حمله کنن،کوک هم دستور حمله داد همه با هم درگیر شدن و همدیگرو با اسلحه میکشتن
جونسوک اومد طرف کوک و به طرفش تیر زد،تیر خورد تو شونه کوک و باعث شد پرت بشه رو زمین،سوک هم از موقعیت استفاده کرد و روش نشست و اسلحه رو گرفت طرف سر کوک و خواست شلیک کنه،ا/ت هم که از لای در نگاه میکرد خیلی دلش شور میزد و نگران بود که مبادا کوک بمیره،سوک تا خواست شلیک کنه یکی از بادیگاردای کوک به شکمش شلیک کرد و باعث شد بیوفت رو زمین، کوک هم همونجا کارشو یکسره کرد و یه تیر زد تو سرش که درجا مرد،همه بادیگاردای یارو هم مرده بودن و فقط چند تا از بادیگاردای کوک زنده مونده بودن،کوک با درد بلند شد و رو کاناپه نشست
کوک:تن لش همشونو جمع کنین از اینجا،خدمتکارااا زمین رو تمیز کنین
همه:چشم ارباب
(ا/ت که فهمید اوضاع ارومه از اتاق اومد بیرون)
...
پارت(۹)
اجوما:ببخشید ارباب ولی اون گفت که : خونه تونو پیدا کردم امروز میام و جونگ کوک رو به سزای اعمالش میرسونم
کوک:ای وای اون مرتیکه عوضی جون سوک،اجوما هرچه زود تر به بادیگاردا بگو با اسلحه اماده نبرد بشن
اجوما:چشم ارباب همین الان بهشون میگم
کوک:ا/ت بلند شو و زود برو تو اتاقت و درشم قفل کن خودتم یه جایی قایم شو(صدای کوبیدن در شد اونا داشتن میومدن داخل)زود باششش
ا/ت:اما..چی شده میشه بهم بگین؟(نگران)
کوک:فقط کاری که گفتمو بکن بعدا بهت توضیح میدم زود باش
ا/ت:باشه باشه(با عجله رفت تو اتاقش ولی در رو قفل نکرد و از لای در نگاه میکرد)
(کوک روی دیوار یه چیزی رو فشار داد و یه قفسه پر از تفنگ و اسلحه اومد بیرون کوک هم چند تا برداشت و به خودش بست،کلی بادیگارد هم از این طرف و اونطرف میومدن،جون سوک و افرادش در رو شکستن و اومدن داخل)
جونسوک:واو اینجا رو ببین بعد دو سال پیدات کردم موش کثیف فکر کردم رفتی کره شمالی ولی معلوم شد همینجایی که
کوک:دهنتو ببند و فقط بگو اینجا چه غلطی میکنی؟
جونسوک:پدررر تووو مادرمو کشت منم اومدم با کشتن تنها پسرش ازش انتقام بگیرم
کوک:این کارا چیزیو حل نمیکنه پس تمومش کن
جونسوک:خیلی خب تمومش میکنم
★:به بادیگارداش دستور داد تا حمله کنن،کوک هم دستور حمله داد همه با هم درگیر شدن و همدیگرو با اسلحه میکشتن
جونسوک اومد طرف کوک و به طرفش تیر زد،تیر خورد تو شونه کوک و باعث شد پرت بشه رو زمین،سوک هم از موقعیت استفاده کرد و روش نشست و اسلحه رو گرفت طرف سر کوک و خواست شلیک کنه،ا/ت هم که از لای در نگاه میکرد خیلی دلش شور میزد و نگران بود که مبادا کوک بمیره،سوک تا خواست شلیک کنه یکی از بادیگاردای کوک به شکمش شلیک کرد و باعث شد بیوفت رو زمین، کوک هم همونجا کارشو یکسره کرد و یه تیر زد تو سرش که درجا مرد،همه بادیگاردای یارو هم مرده بودن و فقط چند تا از بادیگاردای کوک زنده مونده بودن،کوک با درد بلند شد و رو کاناپه نشست
کوک:تن لش همشونو جمع کنین از اینجا،خدمتکارااا زمین رو تمیز کنین
همه:چشم ارباب
(ا/ت که فهمید اوضاع ارومه از اتاق اومد بیرون)
...
- ۴.۶k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط