دلواپس غربت من نباش

دلواپس غربتِ من نباش ...

در این دیار پنجره ها ...

عادت دیرینه‌‌ای دارند به باران ...

و باران به خیسی خیابان ...

و خیابان‌ها به آدم‌هایِ تنها ...

آدم‌هایی‌ که در تاریکی‌ شب می‌‌دوند ...

تا زودتر به خانه‌های سردشان برسند ...

آدم‌هایی‌ که دردِ تنهایی خود را ...

فراموش می‌‌کنند ...

و به عزیزشان می‌‌نویسند ...

دلواپس غربت من نباش ...

اینجا بعد از تو ...

پنجره و باران ...

نزدیکترین‌ها هستند به من ...

و خیابان ...

خیابان هنوز هم راهیِ است ...

برای رسیدن ...

بیا ...
دیدگاه ها (۹)

کـَـم کـَـم یــاد گـرفتـه ام ...به جــایِ تــو فکــر کُـنــم...

کـدام فنجـانِ قـهـــوه را ...نیــم‌ خـورده رهــا کـرده ام .....

مــوهـایــم را شـانـه میـزنـــم ...تــــو در رویـــــایــی.....

شـــرط بستــــه امـــــ ...ســـر نیـامـدنتــــــــ ...چـه بـ...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 2)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط