خواجویکرمانی

‌‌

#خواجوی_کرمانی

خبرت هست که در بادیهٔ هجر تو نیست
تکیه گاهم به جز از خار مغیلان همه شب
به خیال رخ و زلف تو بود تا دم صبح
بستر خواب من از لاله وریحان همه شب
دیدگاه ها (۳)

بگذار که سرمست و غزلخوان من و خورشیدبالی بگشاییم و به سوی تو...

‌ﻫﯿﭻ ﺑﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻧﯿﺴﺖﺍﺯ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻫﺎﻭ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﻋﺎ...

‌همه دانند که سودازده دلشده راچاره صبرست ولیکن چه کند قادر ن...

‌چو باد عزم سر کوی یار خواهم کردنفس به بوی خوشش مشکبار خواهم...

تا سر زلف پریشان تو چین در چین‌ست زیر هر چینی از آن، جای دل...

تا سر زلف پریشان تو چین در چین‌ست زیر هر چینی از آن، جای دل...

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینمبیا کز چشم بیمارت هزارا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط