فیک سانزو پارت ۱۱
فیک سانزو پارت ۱۱
سانزو :وایسا تو الان تو ۵ سالگی یه آدمو درحد مرگ زدی؟
ات:امم خب آره آگه تعریف از خود نباشد
سانزو: اونوقت چرا الان با سنجو تو یه گنگ نیستی
ات: نیستم دیگههه
سانزو :صحیح
فردای آن روز
از زبان سانزو
امم به نظرم بهش بگم نگم نمیدونم واقعا درک نمی کنم چی بگم نمیدونم چی میخواد بگه اصلا چه جوری کجا
....
سانزو هم رفت طبقه بالا ببینه ات چیکار میکنه
وقتی رفت بالا دیدی صدای سرفه میاد رفت جلو تر دید ات داره خون بالا میاره و تمام لباس هاشم خونیه پیژامه سفیدش که موقع خواب میپوشید غرق خون بود سانزو جلوتر میره و میبینه که ات اصلا حالش خوب نیست
سانزو : امایا حالت خوبه
ات جوابی نمی ده
سانزو: امایا امایا باتوعممم
ات هم که از شدت خونی که بالا آورده بود سرش گیج میره میخوره زمین ولی قش نمیکنه
سانزو ات در اغوش میگره تا کمی آروم شه وقتی کمی دقت میکنه
سانزو: امایا چرا چراااا بهم نگفتی سرت آنقدر درد میکنه هاااااا تو از ناحیه سرت خونریزی داری میفهمی امایا من نگرانتم من منننننننن ... عاشقتم ...تو باید به من میگفتی......با داد
سانزو بدون اینکه بزاره ات حرف بزنه برش میداره و میبرتش بیمارستان
یه دو روزی ات بستری میشه
دکتر : ببخشید آقا چه نسبتی با خانم امایا دارین
سانزو باشک: دوستشم
دکتر: ببینین این خانم جوان به دلیل ضربه که به سرش وارد شده و خوب پانسمان درمان نشدنش خونریزی شده ولی این مشکل با دواحتمال روبه رو هست یا میره پی کارش یا میگیره ول نمی کنه
وقتی ات مرخص میشه
از زبان ات
اه من کجام اینجا کجاست از حیاط بیمارستان میره بیرون که چشش به سانزو میوفته سریع به سمتش میدوعع
ات: مرسی هاروچیرو سانزو به خاطر تمام لطف هایی که به من کردی مرسیییی:::منم عاشقتم:::::و بیرون صحنه بیمارستان صحنه که نمیخوام اسمشو ببرم اتفاق میوفته::::ب:و:س
::::::::
منتظر پارت بعدی باشین
:::::::::ببخشید
سانزو :وایسا تو الان تو ۵ سالگی یه آدمو درحد مرگ زدی؟
ات:امم خب آره آگه تعریف از خود نباشد
سانزو: اونوقت چرا الان با سنجو تو یه گنگ نیستی
ات: نیستم دیگههه
سانزو :صحیح
فردای آن روز
از زبان سانزو
امم به نظرم بهش بگم نگم نمیدونم واقعا درک نمی کنم چی بگم نمیدونم چی میخواد بگه اصلا چه جوری کجا
....
سانزو هم رفت طبقه بالا ببینه ات چیکار میکنه
وقتی رفت بالا دیدی صدای سرفه میاد رفت جلو تر دید ات داره خون بالا میاره و تمام لباس هاشم خونیه پیژامه سفیدش که موقع خواب میپوشید غرق خون بود سانزو جلوتر میره و میبینه که ات اصلا حالش خوب نیست
سانزو : امایا حالت خوبه
ات جوابی نمی ده
سانزو: امایا امایا باتوعممم
ات هم که از شدت خونی که بالا آورده بود سرش گیج میره میخوره زمین ولی قش نمیکنه
سانزو ات در اغوش میگره تا کمی آروم شه وقتی کمی دقت میکنه
سانزو: امایا چرا چراااا بهم نگفتی سرت آنقدر درد میکنه هاااااا تو از ناحیه سرت خونریزی داری میفهمی امایا من نگرانتم من منننننننن ... عاشقتم ...تو باید به من میگفتی......با داد
سانزو بدون اینکه بزاره ات حرف بزنه برش میداره و میبرتش بیمارستان
یه دو روزی ات بستری میشه
دکتر : ببخشید آقا چه نسبتی با خانم امایا دارین
سانزو باشک: دوستشم
دکتر: ببینین این خانم جوان به دلیل ضربه که به سرش وارد شده و خوب پانسمان درمان نشدنش خونریزی شده ولی این مشکل با دواحتمال روبه رو هست یا میره پی کارش یا میگیره ول نمی کنه
وقتی ات مرخص میشه
از زبان ات
اه من کجام اینجا کجاست از حیاط بیمارستان میره بیرون که چشش به سانزو میوفته سریع به سمتش میدوعع
ات: مرسی هاروچیرو سانزو به خاطر تمام لطف هایی که به من کردی مرسیییی:::منم عاشقتم:::::و بیرون صحنه بیمارستان صحنه که نمیخوام اسمشو ببرم اتفاق میوفته::::ب:و:س
::::::::
منتظر پارت بعدی باشین
:::::::::ببخشید
۳.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.