۸
عشق دوران بچگی من 🌚
پارت ۸
فلش بک به مهمونی :
ات ویو :
رسیدیم خیلی شلوغ بود دست تهیونگ رو گرفتم و چسبیدم بهش
ته ویو :
اوه چقدر شلوغه یهو دیدم ات دستمو گرفت عینه بچه گربه چسبید بهم اخم رو صورتم محو شد ...
جینا : سلام خوش اومدین
سوجون : سلام
ته : سلام ( سرد )
نابی : هییییی جینا چقد ناز شدی
سولی : این لباس خیلی بهت میادا
ات : هوم اره
جینا : هیی ولی از شوخی بگذریم ... ات چقددددد تو امروز س...ک ... سی شدییییی
ات : مرسی ( لبخند )
سوجون : خب تهیونگ تو خوبی ( دستشو گذاشت رو شونه ته )
ته : آره خوبم ( خودشو کشید عقب )
سوجون : ام بگذریم بیاین تو
ات ویو :
رفتیم تو عمارت شون خیلی بزرگ بود تموم این مدت تهیونگ نمیزاشت از بقلش جم بخورم
یکی اومد پشت گوشم گفت
"" امروز خیلی زیبا تر شدی بیب ""
خشکم زد تهیونگ که بقلم بود کی بود ینی ؟؟
سولی : هییی ات بیا اینجا ....
ات : میتونم برم ؟؟
ته : هوم اره ولی زیاد دور نشو
ات ویو :
رفتم پیش بقیه جینا با بقیه دوستاش آشنام کرد نگا های سنگینی حس میکردم برگشتم تهیونگ داشت نگام میکرد ولی این نگاه خیلی خیلی سنگین بود
روبهروم رو نگا کردم دیدم سوجونه توس تمام بدنمو فرا گرفت سریع رفتم پیش تهیونگ
ته : چیشده بیب ؟؟؟
ات : هیچی ....
ته : مطمئنی ؟
ات : آره.... ینی نه سوجون خیلی بد نگام میکنه ( دلت دعوا میخواد گلوم ؟؟؟ )
ته : چی
ته ویو :
این عوضی چطور جرات کردههههه
پاشدم رفتم سمتش
از یقه گرفتمش که باعث شد جام شرابش بیوفته با دادی که زدم همه برگشتم سمتمون .....
خمارییییی😈
شرط
لایک ۴۰
کامنت ۵۰
پارت ۸
فلش بک به مهمونی :
ات ویو :
رسیدیم خیلی شلوغ بود دست تهیونگ رو گرفتم و چسبیدم بهش
ته ویو :
اوه چقدر شلوغه یهو دیدم ات دستمو گرفت عینه بچه گربه چسبید بهم اخم رو صورتم محو شد ...
جینا : سلام خوش اومدین
سوجون : سلام
ته : سلام ( سرد )
نابی : هییییی جینا چقد ناز شدی
سولی : این لباس خیلی بهت میادا
ات : هوم اره
جینا : هیی ولی از شوخی بگذریم ... ات چقددددد تو امروز س...ک ... سی شدییییی
ات : مرسی ( لبخند )
سوجون : خب تهیونگ تو خوبی ( دستشو گذاشت رو شونه ته )
ته : آره خوبم ( خودشو کشید عقب )
سوجون : ام بگذریم بیاین تو
ات ویو :
رفتیم تو عمارت شون خیلی بزرگ بود تموم این مدت تهیونگ نمیزاشت از بقلش جم بخورم
یکی اومد پشت گوشم گفت
"" امروز خیلی زیبا تر شدی بیب ""
خشکم زد تهیونگ که بقلم بود کی بود ینی ؟؟
سولی : هییی ات بیا اینجا ....
ات : میتونم برم ؟؟
ته : هوم اره ولی زیاد دور نشو
ات ویو :
رفتم پیش بقیه جینا با بقیه دوستاش آشنام کرد نگا های سنگینی حس میکردم برگشتم تهیونگ داشت نگام میکرد ولی این نگاه خیلی خیلی سنگین بود
روبهروم رو نگا کردم دیدم سوجونه توس تمام بدنمو فرا گرفت سریع رفتم پیش تهیونگ
ته : چیشده بیب ؟؟؟
ات : هیچی ....
ته : مطمئنی ؟
ات : آره.... ینی نه سوجون خیلی بد نگام میکنه ( دلت دعوا میخواد گلوم ؟؟؟ )
ته : چی
ته ویو :
این عوضی چطور جرات کردههههه
پاشدم رفتم سمتش
از یقه گرفتمش که باعث شد جام شرابش بیوفته با دادی که زدم همه برگشتم سمتمون .....
خمارییییی😈
شرط
لایک ۴۰
کامنت ۵۰
۱۷.۷k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.