اگه بهشون سیلی بزنی
اگه بهشون سیلی بزنی✨
دازای☆
یه خودکشی نا موفق دیگه داشت .
از دستش اصبانی شده بودی .
اصن بجز اینکه به خواستش برسه به توهم فکر میکرد ؟
دازای : اه ، ا/ت بازم جلومو گرفتی . هیچی معلوم هست چیکا_
حرفش با سیلی که بهش زدی نصفه موند
ا/ت : بس کن دیگههههه ، همش خودکشی خودکشییی ، اصن به فکر من هستیییی . نمیگی من عاشقتم اگه بمیری چیکار میکنمممم
اشکات صورتتو خیس کرده بود
دازای : ت/....ا
خواست سمتت بیاد که پسش زدی و سریع رفتی سمت اتاقت و درم پشت سرت و نشستی پشت در شروع کردی به گریه کردن
دازای : اَهههه ، لعنتی .
یهو نگاهش به تقویم افتاد
دازای : وای وای واییی ، امروز تولدش بودددد . چیکار کردم من
☆
همینطور که توی اتاق نشسته بودی و گریه میکردی خوابت برده بود .
با سر درد از خواب بیدار شدی ، جای اشک روی صورتت مونده بود .
قفل درو باز کردی و رفتی داخل سالن ، با دیدن تاریکی تعجب کردی .
خواستی بری سمت اشپزخونه کهبا دیدن کیک و شمع های روی میز خشکت زد .
یهو یکی از پشت دستشو دور کم'رت حلقه کرد .
دازای : فرشته کوچولو.....دلم نمیخواست تولدتو اینجوری برات جشن بگیرم ، اما به این مرد جذاب و خوشتیپ عتشق خودکشی یه فرصت دوباره میدی ؟
اروم نگاش کردی ، لپات قرمز شده بود .
ا/ت : اگ..گه دیگه...بیخ..یال...خو..دکشی...بشی
دازای : این مردی که جلوتو....بخاطر بخاطرت قول میده که دیگه بیخیال خودکشی بشه
و بعدش چیزی که احساس کردی ، گرم'یه ل'ب هاش روی ل'بهات بود .
✮᭄✭٭꙳˚ೄྀ˚⊹𖤐٭°ᥬ☆꙰
دازای☆
یه خودکشی نا موفق دیگه داشت .
از دستش اصبانی شده بودی .
اصن بجز اینکه به خواستش برسه به توهم فکر میکرد ؟
دازای : اه ، ا/ت بازم جلومو گرفتی . هیچی معلوم هست چیکا_
حرفش با سیلی که بهش زدی نصفه موند
ا/ت : بس کن دیگههههه ، همش خودکشی خودکشییی ، اصن به فکر من هستیییی . نمیگی من عاشقتم اگه بمیری چیکار میکنمممم
اشکات صورتتو خیس کرده بود
دازای : ت/....ا
خواست سمتت بیاد که پسش زدی و سریع رفتی سمت اتاقت و درم پشت سرت و نشستی پشت در شروع کردی به گریه کردن
دازای : اَهههه ، لعنتی .
یهو نگاهش به تقویم افتاد
دازای : وای وای واییی ، امروز تولدش بودددد . چیکار کردم من
☆
همینطور که توی اتاق نشسته بودی و گریه میکردی خوابت برده بود .
با سر درد از خواب بیدار شدی ، جای اشک روی صورتت مونده بود .
قفل درو باز کردی و رفتی داخل سالن ، با دیدن تاریکی تعجب کردی .
خواستی بری سمت اشپزخونه کهبا دیدن کیک و شمع های روی میز خشکت زد .
یهو یکی از پشت دستشو دور کم'رت حلقه کرد .
دازای : فرشته کوچولو.....دلم نمیخواست تولدتو اینجوری برات جشن بگیرم ، اما به این مرد جذاب و خوشتیپ عتشق خودکشی یه فرصت دوباره میدی ؟
اروم نگاش کردی ، لپات قرمز شده بود .
ا/ت : اگ..گه دیگه...بیخ..یال...خو..دکشی...بشی
دازای : این مردی که جلوتو....بخاطر بخاطرت قول میده که دیگه بیخیال خودکشی بشه
و بعدش چیزی که احساس کردی ، گرم'یه ل'ب هاش روی ل'بهات بود .
✮᭄✭٭꙳˚ೄྀ˚⊹𖤐٭°ᥬ☆꙰
- ۶۷
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط