برو بخون

⋆ سناریو


- چویا
یه روز آفتابی و گرم؛ از اون روزا که بستنی ها خیلی سریع آب می شن و مردم در کسری از ثانیه عرق می کنن. تو این روز، تو و چویا، درحال تمرین کردن تو یه باشگاه بودین.
تو این باشگاه بیشتر پسرا تمرین می کردن و غیر از تو شاید نهایت 2 یا 3 تا دختر دیگه بوده باشه.
تو یه سمت دیگه درحال راه رفتن روی تردمیل بودی و چویا سمت دیگه ی باشگاه وزنه می زد.
یهو احساس کردی یه دستی دور شک.مت حل.قه شده؛ « چه بدن کوچیکی داری! »
اما این صدا، صدای چویا نبود، سریع سرتو برگردوندنی و دیدی که یکی از مربی های باشگاه خیلی بهت نزدیکه و داره نیشخند می زنه.
تو: ببخشید... میشه بری عقب؟
چرا؟
تو: یعنی چی که چرا؟! این کاری که می کنی خیلی_
نذاشت حرفتو تموم کنی و با دستش چو.نه ت رو گرفت و سرتو سمت خو.دش برگردوند، دوباره نیشخند زد و سرش رو نزد/یک تر آورد.
می خواستی داد بزنی و از چویا کمک بخوای اما تو یه چشم به هم زدن متوجه شدی که یارو به خاطر اینکه چویا گلوش رو فشار میده داره به سختی مقاومت می کنه و حواسش به تو نیست.
یارو رو عقب کشید و با گرفتن دستت تو رو در آغو/ش گرفت؛ با یه مشت محکم و انداختن یارو روی همون تردمیل کارش رو تموم کرد و برای چند ثانیه عربده هاش رو گوش داد که در تلاش بود موهاش رو از لای تردمیل بیرون بکشه.
با یه دستش بلن/دت کرد، نیشخندی کوچیک زد و گفت:
_ « نظرت چیه امشب بریم کارائوکه شر/اب کوچولو؟ »
تو کارائوکه، تو مشغول گیم زدن تو یکی از دستگاه ها شده بودی و اصلا متوجه این نشده بودی که چویا رو کاناپه لم داده بود و بدون مکث مشر//وب سر می کشید.
بازی کردنت رو تموم کردی و سرت رو به سمت چویا برگردوندی؛ اما چویا اونجا نبود.
به هر طرف که نگاه می کردی اون رو ندیدی، اما همه چیز در حدی سریع اتفاق افتاد که متوجه نشدی چویا تو رو روی کاناپه خوا//بونده و خودش هم بالا سر/ته.
تو: چی شد؟! ها؟!
چویا: بگو ببینم اون عو.ضی باهات کاری کرد؟
صداش محکم و متواضع بود... سرخی گونه هاش زیر مو های هویجیش پنهان شده بود و نفس های داغش بهت می خورد.
تو: عاااااا... نه به موقع اومدی.
سرش رو توی گودی گرد.نت فرو کرد و بو/سه های آروم و در عین حال محکمی بهت می زد.
دستش رو دور کم.رت حلقه کرده بود و با اون یکی دستش آروم نوا.زشت می کرد.
تو: مس//ت کردی نه؟
چویا: نه زیاد
تو: آره جون خودت! پس اون همه بطری خالی چی میگن؟!
چویا: عاااااا
تو: با این کارایی که می کنی دیگ_
انگشتش رو روی ل.بت می ذاره؛
چویا: هیس هیس هیس. دیگه حرف نباشه
بعد از تموم کردن جمله ش انگشتش رو برداشت و محکم بو//سیدت.


_ کس دیگه ای حق نداره به شر/اب کوچولوی من نزدیک شه!✨
دیدگاه ها (۰)

موضوع : وقتی با پدر خواندت دعوات میشه و اون تورو از خونه مین...

اگه بهشون سیلی بزنی✨دازای☆یه خودکشی نا موفق دیگه داشت .از دس...

☆☆#سناریو_تک_پارتیموضوع:اگه تولدت باشه چجوری غافل گیرت می کن...

تک پارتی #بانوی_مخفیانه_ی_من انداختن پرونده * {انگار باز بای...

اگه بهشون سیلی بزنی✨چویا☆این روزا دیگه خیلی زیاد مس'ت میکرد ...

HENTAI :: SUKUKU

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط