دوپارتی ( وقتی بهت سیلی میزنه و ......) پارت ۱
دوپارتی ( وقتی بهت سیلی میزنه و ......) پارت ۱
#تکپارتی #بی_تی_اس #جونگکوک
ات ویو : درست مثل همیشه ساعت ۲ بود و جونگکوک هنوز نیومده بود خونه چند روزی میشد که دیگه صبرت لبریز شده بود ولی دیگه نمی تونستی این وضع رو تحمل کنی تیک های عصبی شروع شده بود سرت رو گذاشتی روی میز تا آروم بشی ولی فایده نداشت بعد از چند دقیقه چشمات گرم شد و خوابت برد . صدای زدن رمز در اومد سرت رو بالا آوردی به ساعت نگاه کردی ساعت ۴:۴۹ دقیقه بود و تقریبا آفتاب در اومده بود پوزخند دردناکی زدی و سعی کردی بلند بشی ولی پاهات و زیر دلت درد گرفت جونگکوک وارد خونه شده بود و اومد جلو و فکر کرد تو روی میز خوابت برده ولی وقتی به چهره درهم رفتت نگاه کرد فهمید بیداری
_ عزیزم حالت خوبه ؟
ا/ت بلند شد و میخواست بره به اتاق خواب که جونگکوک دستش رو گرفت و نگهش داشت و گفت
_ ا/ت چرا اینجوری می کنی ؟ مگه چیکار کردم ؟
+ میشه خفه شی ؟
_چ...چی گفتی ؟ ( تعجب و عصبانی )
+ گفتم خفه شو حرومزاده اشغا.........
حرفت نصفه موند چون دیگه فکت رو نمی تونستی تکون بدی باورت نمیشد بهت سیلی زده باشه ولی از سوزشی که حس میکردی مطمئن بودی این خواب نیست پاهات کم کم سست شد و روی زمین افتادی
نفست بالا نمیومد و جونگکوک تموم مدت با تعجب نگاهش رو بین دست خودش و صورت تو میچرخوند ولی هنوز هم عصبانی بود ولی نمیخواست تورو بزنه
_ ....م.....من......م...متاسفم.......م..م..ن
+ نمی خوام چیزی بشنوم
صدات میلرزید ولی نمی خواستی شکسته به نظر بیای
+ خسته شدم ...خسته شدم از این زندگی یه روز دیر میای یه روز نمیای یه روز میزنیم خسته شدم ازت جونگکوک ( گریت گرفت )
+ حتی توی روز هایی که داشتم از درد می مردم تو هیچ اهمیتی به من نمیدادی و فقط کار میکردی ....... حتی فکر نکردی من دارم چی میکشم حتی نپرسیدی حالت خوبه من روز ها بالا می آوردم از درد نمی تونستم بدنم رو تکون بدم من حامله بودم جونگکوک
_ چ...چی .؟
+ من حامله بودم ولی به خاطر کم توجهی و مراقبت نکردنت از من بمون سقط شد میفهمی یعنی چی ؟
_ ا/ت .....خوا....هش می کنم ......بگو داری الکی میگی ؟ م...من چیکار ک....کردم
#تکپارتی #بی_تی_اس #جونگکوک
ات ویو : درست مثل همیشه ساعت ۲ بود و جونگکوک هنوز نیومده بود خونه چند روزی میشد که دیگه صبرت لبریز شده بود ولی دیگه نمی تونستی این وضع رو تحمل کنی تیک های عصبی شروع شده بود سرت رو گذاشتی روی میز تا آروم بشی ولی فایده نداشت بعد از چند دقیقه چشمات گرم شد و خوابت برد . صدای زدن رمز در اومد سرت رو بالا آوردی به ساعت نگاه کردی ساعت ۴:۴۹ دقیقه بود و تقریبا آفتاب در اومده بود پوزخند دردناکی زدی و سعی کردی بلند بشی ولی پاهات و زیر دلت درد گرفت جونگکوک وارد خونه شده بود و اومد جلو و فکر کرد تو روی میز خوابت برده ولی وقتی به چهره درهم رفتت نگاه کرد فهمید بیداری
_ عزیزم حالت خوبه ؟
ا/ت بلند شد و میخواست بره به اتاق خواب که جونگکوک دستش رو گرفت و نگهش داشت و گفت
_ ا/ت چرا اینجوری می کنی ؟ مگه چیکار کردم ؟
+ میشه خفه شی ؟
_چ...چی گفتی ؟ ( تعجب و عصبانی )
+ گفتم خفه شو حرومزاده اشغا.........
حرفت نصفه موند چون دیگه فکت رو نمی تونستی تکون بدی باورت نمیشد بهت سیلی زده باشه ولی از سوزشی که حس میکردی مطمئن بودی این خواب نیست پاهات کم کم سست شد و روی زمین افتادی
نفست بالا نمیومد و جونگکوک تموم مدت با تعجب نگاهش رو بین دست خودش و صورت تو میچرخوند ولی هنوز هم عصبانی بود ولی نمیخواست تورو بزنه
_ ....م.....من......م...متاسفم.......م..م..ن
+ نمی خوام چیزی بشنوم
صدات میلرزید ولی نمی خواستی شکسته به نظر بیای
+ خسته شدم ...خسته شدم از این زندگی یه روز دیر میای یه روز نمیای یه روز میزنیم خسته شدم ازت جونگکوک ( گریت گرفت )
+ حتی توی روز هایی که داشتم از درد می مردم تو هیچ اهمیتی به من نمیدادی و فقط کار میکردی ....... حتی فکر نکردی من دارم چی میکشم حتی نپرسیدی حالت خوبه من روز ها بالا می آوردم از درد نمی تونستم بدنم رو تکون بدم من حامله بودم جونگکوک
_ چ...چی .؟
+ من حامله بودم ولی به خاطر کم توجهی و مراقبت نکردنت از من بمون سقط شد میفهمی یعنی چی ؟
_ ا/ت .....خوا....هش می کنم ......بگو داری الکی میگی ؟ م...من چیکار ک....کردم
۱۰.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.