رابطه سوخته (Burnt relationship )
رابطه سوخته (Burnt relationship )
part ⁴⁰
ویو جه هوآ:
بلاخره بعد از مدتی حرکت ب یه عمارت رسیدیم
خیلی بزرگ و قشنگ بود
شاید میشد گفت دوبرابر خونه ی ما
بادیگاردا درو برامون باز کردن و ماشین وارد شد
خونه ک چ عرض کنم عمارت خیلی خوشگلی بود
یکم کنار تر توی عمارت یه خونه ی خیلی خوشگل بود البته بعد از ی پل خیلی خوشگل ک روی آب ها رد میشد
خیلی قشنگ بود اینجا پر از طلاکاری ها و..
اما اونجا پر از رنگای خوشگل و گل های زیبا سلیقه ی هر کسی نبود
°خانوم رسیدیم
بادیگارد برام درو باز کرد و منم پایین شدم
♡واااا چ خونه خوشگلی
×معلومه ک قشنگه
صورتمو برگردوندم یه مرد از روی پله های عمارت داشت میومد پایین
×ب خونت خوش اومدی
♡خونه؟ خونه من اینجا نیست آقا
×بهتره از این ب بعد منو ارباب خودت بدونی برده کوچولو
♡ارباب؟ هه عمرا فکرشم نکن.. بعدش من برده ی کسی نیستم
×حالا ک برده من هستی
♡میگم نیستم*داد*
سرش داد کشیدم خودمم نمیدونم چرا اما یهو ی سوزش خیلی عجیبی رو روی گونم حس کردم
دستمو گذاشتم روش وقتی بر داشتم و جلوی خودم گرفتمش دیدم دستم یکم خونیه
انگاری گونم زخمی شده بود
♡چ.. چیکار میکنی مردیکه ی..*داد*
دستشو بالا برد ک منو بزنه اما شخصی اومد و دستشو تو هوا گرفت
✓چیکار میکنی*داد*
×هه کی باشی ک سرم داد بزنی.. انگار نه انگار پسرمی هه*خندیدن عصبی*
صداش خیلی خیلی آشنا بود حس میکردم این صدا رو تازگیا زیاد شنیدم
✓پسرت.. اره شاید باشم اما من اینجوری مث تو بار نیومدم ک روی هرکی دست بلند کنم بفهم*داد*
صدای بلندی اومد
صداش شبیه صدایی بود ک همین چند دیقه پیش خودم شنیدم و حسش کردم
سرمو آروم آوردم بالا
♡آقای...م.. مین؟
✓ج.. جه هوآ؟
✓اینجا چیکار میکنی؟
×معلومه آوردمش اینجا تا بردم شه
✓برده؟ میخوای باهاش چیکار کنی عوضی*داد*
×اربابا با برده هاشون چیکار میکنن؟
✓هه بابا واقعا خودتی؟ هااا؟ یعنی اینقدر ب پول اهمیت میدی ک نصفشو ب خانوادت نمیدی؟*بغض*
×معلومه
✓ الان میفهمم مامان برا چی ازت طلاق گرفت بهم گفت برم باهاش زندگی کنم ولی من خریت کردم و نرفتم موندم پیش ادم عوضیی مث تو
×خفه شو بیشعور.. میدونی ک هرچی داری و ازمن داری*داد*
ویو یونگی:
باورم نمیشد بابام داره باهم اینجوری حرف میزنه
بی اهمیت بهش جه هوا رو براید استایل بغل کردم و داشتم میرفتم سمت خونه ی خودم
خونه ای ک اونور عمارت بود اون خونه ای ک همیشه با گل و گیاهش منو جذب خودش میکرد
خیلی وقت نمیشه توش زندگی میکنم
شاید نزدیک ب یه ماه و نیم
ازپل گذشتیم و ب سمت خونه ی من رفتیم
×دیگ هیچ وقت تو عمارت من نیااا*داد از دور*
✓هیچوقت نمیام... هیچوقت*داد*
داشتیم میرفتیم ک......
part ⁴⁰
ویو جه هوآ:
بلاخره بعد از مدتی حرکت ب یه عمارت رسیدیم
خیلی بزرگ و قشنگ بود
شاید میشد گفت دوبرابر خونه ی ما
بادیگاردا درو برامون باز کردن و ماشین وارد شد
خونه ک چ عرض کنم عمارت خیلی خوشگلی بود
یکم کنار تر توی عمارت یه خونه ی خیلی خوشگل بود البته بعد از ی پل خیلی خوشگل ک روی آب ها رد میشد
خیلی قشنگ بود اینجا پر از طلاکاری ها و..
اما اونجا پر از رنگای خوشگل و گل های زیبا سلیقه ی هر کسی نبود
°خانوم رسیدیم
بادیگارد برام درو باز کرد و منم پایین شدم
♡واااا چ خونه خوشگلی
×معلومه ک قشنگه
صورتمو برگردوندم یه مرد از روی پله های عمارت داشت میومد پایین
×ب خونت خوش اومدی
♡خونه؟ خونه من اینجا نیست آقا
×بهتره از این ب بعد منو ارباب خودت بدونی برده کوچولو
♡ارباب؟ هه عمرا فکرشم نکن.. بعدش من برده ی کسی نیستم
×حالا ک برده من هستی
♡میگم نیستم*داد*
سرش داد کشیدم خودمم نمیدونم چرا اما یهو ی سوزش خیلی عجیبی رو روی گونم حس کردم
دستمو گذاشتم روش وقتی بر داشتم و جلوی خودم گرفتمش دیدم دستم یکم خونیه
انگاری گونم زخمی شده بود
♡چ.. چیکار میکنی مردیکه ی..*داد*
دستشو بالا برد ک منو بزنه اما شخصی اومد و دستشو تو هوا گرفت
✓چیکار میکنی*داد*
×هه کی باشی ک سرم داد بزنی.. انگار نه انگار پسرمی هه*خندیدن عصبی*
صداش خیلی خیلی آشنا بود حس میکردم این صدا رو تازگیا زیاد شنیدم
✓پسرت.. اره شاید باشم اما من اینجوری مث تو بار نیومدم ک روی هرکی دست بلند کنم بفهم*داد*
صدای بلندی اومد
صداش شبیه صدایی بود ک همین چند دیقه پیش خودم شنیدم و حسش کردم
سرمو آروم آوردم بالا
♡آقای...م.. مین؟
✓ج.. جه هوآ؟
✓اینجا چیکار میکنی؟
×معلومه آوردمش اینجا تا بردم شه
✓برده؟ میخوای باهاش چیکار کنی عوضی*داد*
×اربابا با برده هاشون چیکار میکنن؟
✓هه بابا واقعا خودتی؟ هااا؟ یعنی اینقدر ب پول اهمیت میدی ک نصفشو ب خانوادت نمیدی؟*بغض*
×معلومه
✓ الان میفهمم مامان برا چی ازت طلاق گرفت بهم گفت برم باهاش زندگی کنم ولی من خریت کردم و نرفتم موندم پیش ادم عوضیی مث تو
×خفه شو بیشعور.. میدونی ک هرچی داری و ازمن داری*داد*
ویو یونگی:
باورم نمیشد بابام داره باهم اینجوری حرف میزنه
بی اهمیت بهش جه هوا رو براید استایل بغل کردم و داشتم میرفتم سمت خونه ی خودم
خونه ای ک اونور عمارت بود اون خونه ای ک همیشه با گل و گیاهش منو جذب خودش میکرد
خیلی وقت نمیشه توش زندگی میکنم
شاید نزدیک ب یه ماه و نیم
ازپل گذشتیم و ب سمت خونه ی من رفتیم
×دیگ هیچ وقت تو عمارت من نیااا*داد از دور*
✓هیچوقت نمیام... هیچوقت*داد*
داشتیم میرفتیم ک......
۸.۴k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.