☆♡پارت: ۲♡☆
☆♡پارت: ۲♡☆
رها لباس رو پوشید و رو به مادرش کرد...
رها: مادر... چطور شده؟
مادرش که اشک تو چشماش حلقه زده بود داشت بهش نگاه می کرد...
رها: مادر؟ چی شده؟ حالت خوبه؟
مادر: اره دخترم..عالیم..خیلی خوشگل شدی... دختر بزرگ و خیلی خوشگلی شدی... انگار همین دیروز بود که تازه داشتی راه رفتن رو یاد می گرفتی.. چقدر زود بزرگ شدی...
رها: اما من همیشه دختر کوچولوی شما می مونم...
رفت و مادرش رو بغل کرد... رها تو بغل مادرش بود که صدای در اومد و ی نفر وارد اتاق شد...
تهیونگ: اوو فکر کنم مزاحم ابراز علاقه مادر دختری شدم...
مادر: نه پسرم.. فقط داشتیم حرف می زدیم...
تهیونگ: باشه هرچی شما بگین... اها اومده بودم که بگم پدر گفت که هر چه زود تر اماده بشین مهمون ها کم کم همه دارن میان و باید بریم استقبال مهمون ها...
رها: باشه بریم ما اماده ایم...
تهیونگ نگاهی به خواهر کوچولوی خوشگلش انداخت...
تهیونگ: واای به به خواهر کوچولوی من امشب چقد خوشگل شده.. فکر کنم باید مواظب باشم کسی خواهرمو ندزده...
رها خجالتی از تعریف برادرش کشید...
رها: مرسی اوپا... تو ام خیلی خوشتیپ شدی...
تهیونگ: خب حالا بریم...
رو به نامادری مهربونش کرد...
تهیونگ: بفرمایین مادر
مادر: ممنون پسرم بریم...
امید وارم خوشتون اومده باشه💜
رها لباس رو پوشید و رو به مادرش کرد...
رها: مادر... چطور شده؟
مادرش که اشک تو چشماش حلقه زده بود داشت بهش نگاه می کرد...
رها: مادر؟ چی شده؟ حالت خوبه؟
مادر: اره دخترم..عالیم..خیلی خوشگل شدی... دختر بزرگ و خیلی خوشگلی شدی... انگار همین دیروز بود که تازه داشتی راه رفتن رو یاد می گرفتی.. چقدر زود بزرگ شدی...
رها: اما من همیشه دختر کوچولوی شما می مونم...
رفت و مادرش رو بغل کرد... رها تو بغل مادرش بود که صدای در اومد و ی نفر وارد اتاق شد...
تهیونگ: اوو فکر کنم مزاحم ابراز علاقه مادر دختری شدم...
مادر: نه پسرم.. فقط داشتیم حرف می زدیم...
تهیونگ: باشه هرچی شما بگین... اها اومده بودم که بگم پدر گفت که هر چه زود تر اماده بشین مهمون ها کم کم همه دارن میان و باید بریم استقبال مهمون ها...
رها: باشه بریم ما اماده ایم...
تهیونگ نگاهی به خواهر کوچولوی خوشگلش انداخت...
تهیونگ: واای به به خواهر کوچولوی من امشب چقد خوشگل شده.. فکر کنم باید مواظب باشم کسی خواهرمو ندزده...
رها خجالتی از تعریف برادرش کشید...
رها: مرسی اوپا... تو ام خیلی خوشتیپ شدی...
تهیونگ: خب حالا بریم...
رو به نامادری مهربونش کرد...
تهیونگ: بفرمایین مادر
مادر: ممنون پسرم بریم...
امید وارم خوشتون اومده باشه💜
۹.۲k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.