☆♡پارت: ۱♡☆
☆♡پارت: ۱♡☆
رها ی شاهزاده اس که با پدر، مادرش و برادر بزرگترش تهیونگ توی قصر زندگی می کنن برادرش تهیونگ ۵ سال از اون بزرگتره و مادرشون یکی نیست تهیونگ وقتی بچه بوده مادرش رو از دست داده و بعد مدتی پدرشون با مادر رها ازدواج می کنه... مادر رها ایرانیه و زن مهربون و دل رحمیه و با تهیونگ هم مثل پسر خودش رفتار می کنه و تهیونگ هم نامادری مهربونش رو دوست داره و احترام زیادی بهش می زاره... پدرشون پرعکس مادر رها مرد جدی و سخت گیریه اما بچه ها و همسر مهربونش رو خیلی دوست داره...
. . . .
رها امشب خیلی هیجان زده بود چون امشب شب تولد ۱۸ سالگیش بود و پدرش جشن بزرگی برای تولدش تدارک دیده بود... رها به همراه ندیمه هاش توی اتاق بودن و ندیمه ها مشغول اماده کردن رها برای جشن بودن... صدای در اومد...
رها: بفرمایین تو...
مادر رها اومد تو...
رها: مادر خوش اومدی...
مادر: مرسی عزیزم... واای دختر گلم چه خوشگل شده!
رها: مرسی.. شما هم خیلی خوشگل شدین...
مادر: مرسی عزیزم... اومده بودم بگم که لباست اماده شده...
رها: واقعا؟
مادر: اره... الان ندیمه ها میارنش...
ندیمه ها لباس قشنگ رها رو که مخصوص شب تولد اون براش دوخته بودن اوردن... لباس به رنگ ابی اسمانی بود و میدرخشید یقه بازی داشت و استین های توری بسیار زیبا...
رها: واای چه لباس قشنگی!
مادر: اره تو تنت قشنگ تر هم میشه.. مخصوص تو دوخته شده...
رها: خیلی قشنگه...
مادر: چطوره بری بپوشیش...
رها: اره
رها رفت بهه کمک ندیمه ها لباس رو بپوشه...
چطور شده خوبه؟
لطفا نظر بدین💜
رها ی شاهزاده اس که با پدر، مادرش و برادر بزرگترش تهیونگ توی قصر زندگی می کنن برادرش تهیونگ ۵ سال از اون بزرگتره و مادرشون یکی نیست تهیونگ وقتی بچه بوده مادرش رو از دست داده و بعد مدتی پدرشون با مادر رها ازدواج می کنه... مادر رها ایرانیه و زن مهربون و دل رحمیه و با تهیونگ هم مثل پسر خودش رفتار می کنه و تهیونگ هم نامادری مهربونش رو دوست داره و احترام زیادی بهش می زاره... پدرشون پرعکس مادر رها مرد جدی و سخت گیریه اما بچه ها و همسر مهربونش رو خیلی دوست داره...
. . . .
رها امشب خیلی هیجان زده بود چون امشب شب تولد ۱۸ سالگیش بود و پدرش جشن بزرگی برای تولدش تدارک دیده بود... رها به همراه ندیمه هاش توی اتاق بودن و ندیمه ها مشغول اماده کردن رها برای جشن بودن... صدای در اومد...
رها: بفرمایین تو...
مادر رها اومد تو...
رها: مادر خوش اومدی...
مادر: مرسی عزیزم... واای دختر گلم چه خوشگل شده!
رها: مرسی.. شما هم خیلی خوشگل شدین...
مادر: مرسی عزیزم... اومده بودم بگم که لباست اماده شده...
رها: واقعا؟
مادر: اره... الان ندیمه ها میارنش...
ندیمه ها لباس قشنگ رها رو که مخصوص شب تولد اون براش دوخته بودن اوردن... لباس به رنگ ابی اسمانی بود و میدرخشید یقه بازی داشت و استین های توری بسیار زیبا...
رها: واای چه لباس قشنگی!
مادر: اره تو تنت قشنگ تر هم میشه.. مخصوص تو دوخته شده...
رها: خیلی قشنگه...
مادر: چطوره بری بپوشیش...
رها: اره
رها رفت بهه کمک ندیمه ها لباس رو بپوشه...
چطور شده خوبه؟
لطفا نظر بدین💜
۱۶.۲k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.