Pt
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁷³"
آب ده..ن خشک شده ام رو بلعیدم و قدمی عقب رفتم که به در برخورد کردم.
صدام کمی میلرزید... از ترس نبود و از شدت هیجان بود!
آرا: _ا..از سر راهم برو.. کنار.. برم بخوابم!
قدمی جلو اومد که ت..نش کامل به ت..نم چسبید.
سرم توی سیـ//نه ی سفتش فرو رفته بود، یکم سرم رو بالا گرفتم و تو چشماش نگاه کردم... توی این تاریکی هم میشد برق نگاهش رو دید!
چشمهاش مثل ستاره توی شب ها برق میزد و من به همین زودی اونقدر به این مرد دلباخته بودم که دوست داشتم ایکاش چشمهاش رو بو//سه باران میکردم؛..
آرا: _چ..چیکار میکنی؟
ل..باش رو نزدیک موهام آورد و بو//سه ی نرمی روی موهام کاشت...
دستاش آروم دو طرف کمرم رد شد و من رو توی بغلش فشرد و آروم پچ زد:
کوک: +همه باید از من بترسن! اما تو حق نداری از من بترسی!..
خشک شده به صدای بم شده اش گوش کردم و با هر کلمه اش انگار روحم رو بهش تقدیم میکردم!
آرا: _با...باشه! من ازت نمیترسم (آروم)
تک خندی کرد و منو از بغلش بیرون کشید.
کوک: +آفرین توت کوچولو.. حالا برو بخواب!
با هیجان از کنارش گذشتم و پا تند کردم سمت اتاق... اما تا آخرین لحظه حس میکردم داره با پوزخند نگاهم میکنه.
سریع رفتم زیر پتو و توی خودم مچاله شدم و با هیجان خندیدم...
تشک من درست زیر قسمت پای تخت جییونگ بود... بقیه فضای اتاق کتابخونه و قفسه اسباب بازی هاش بود و این قسمت خیلی دنج بود!
زیر پای من میز بازی اش بود برای همین من گوشه ای از دیوار بودم که احساس امنیت شدیدی داشت...
آب ده..ن خشک شده ام رو بلعیدم و قدمی عقب رفتم که به در برخورد کردم.
صدام کمی میلرزید... از ترس نبود و از شدت هیجان بود!
آرا: _ا..از سر راهم برو.. کنار.. برم بخوابم!
قدمی جلو اومد که ت..نش کامل به ت..نم چسبید.
سرم توی سیـ//نه ی سفتش فرو رفته بود، یکم سرم رو بالا گرفتم و تو چشماش نگاه کردم... توی این تاریکی هم میشد برق نگاهش رو دید!
چشمهاش مثل ستاره توی شب ها برق میزد و من به همین زودی اونقدر به این مرد دلباخته بودم که دوست داشتم ایکاش چشمهاش رو بو//سه باران میکردم؛..
آرا: _چ..چیکار میکنی؟
ل..باش رو نزدیک موهام آورد و بو//سه ی نرمی روی موهام کاشت...
دستاش آروم دو طرف کمرم رد شد و من رو توی بغلش فشرد و آروم پچ زد:
کوک: +همه باید از من بترسن! اما تو حق نداری از من بترسی!..
خشک شده به صدای بم شده اش گوش کردم و با هر کلمه اش انگار روحم رو بهش تقدیم میکردم!
آرا: _با...باشه! من ازت نمیترسم (آروم)
تک خندی کرد و منو از بغلش بیرون کشید.
کوک: +آفرین توت کوچولو.. حالا برو بخواب!
با هیجان از کنارش گذشتم و پا تند کردم سمت اتاق... اما تا آخرین لحظه حس میکردم داره با پوزخند نگاهم میکنه.
سریع رفتم زیر پتو و توی خودم مچاله شدم و با هیجان خندیدم...
تشک من درست زیر قسمت پای تخت جییونگ بود... بقیه فضای اتاق کتابخونه و قفسه اسباب بازی هاش بود و این قسمت خیلی دنج بود!
زیر پای من میز بازی اش بود برای همین من گوشه ای از دیوار بودم که احساس امنیت شدیدی داشت...
- ۴.۳k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط