DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 59
مارنی :
انقدر رکیتا با کار هاش مغز منو پر کرده بود که نمیتونستم ب چیزی غیر از اون فکر کنم.
با اون همه گند کاری هاش هنوز هم نگرانش بودم.
- میا میتونی ب رکیتا زنگ بزنی ؟
× باشه الان زنگ میزنم
میا زنگ زد ب رکیتا ولی بعد چند ثانیه گوشیش رو پرت کرد روی مبل و گفت :
- جواب نمیده
فکر کردم شاید بخاطر اتفاقات امروز باشه برای همین بدرکی گفتم و مشفول خوردن کیک های روی میز شدم
« ساعت ۲:۳۰ شب »
میا :
دیگه واقعا داشتم نگران رکیتا میشدم هیچ خبری ازش نبود چندبار بدون اینکه به مارنی چیزی بگم بهش زنگ زدم ولی جواب نداد
ب سمت اتاق مارنی رفتم در زدم
- بیا تو
در رو باز کردم و دیدم مارنی جلوی پنجره وایساده
× چرا اونجا وایسادی ؟
- امدی اینو بپرسید ؟
× نه
- خب کارتو بگو بعد برو
× رکیتا هنوز برنگشته
- میدونم ، منتظرم تا برگرده
÷ با انتظار چیزی درست نمیشه الان جانگ کوک زنگ زد و گفت تهیونگ هم هنوز برنگشته
× نکنه بلایی سرشون امده باشه
÷ نمیدونم ولی باید بریم دنبالشون
مارنی کتش رو از توی کمد برداشت و گفت :
- من میرم دنبالشون شما اینجا بمونید اگه رکیتا برگشت به من خبر بدید
÷ اوکی
مارنی :
گوشیم رو برداشتم و رفتم توی حیاط یادم افتاد که ماشینم بدست رکیتا نابود شده برای همین مجبور شدم به جیمین زنگ زدم بعد دوتا بوق جواب داد :
- سلام
- سلام ، ی ماشین جور کن بیا دنبالم
- چی ؟
- باید برم دنبال رکیتا و تهیونگ
- اوکی پنج دقیقه دیگه اونجام
- خدافظ
جیمین :
سوار ماشین شدم و با تمام سرعت ب سمت خوابگاه دخترا رفتم
رسیدم جلوی در هنوز ترمز نکرده بودم که مارنی در ماشین رو باز کرد و گفت :
- برو قسمت شرقی جنگل
- چرا جنگل ؟؟
- با جی پی اس رد گوشی رکیتا رو زدم رفتن جنگل
- اوکی
با تمام سرعت ب اون آدرسی که مارنی گفت رفتم
از ماشین پیاده شدیم و ب حجم زیاد درخت ها نگاه کردم هوا تاریک بود و جنگل هم مثل همیشه خطرناک ما دوتا احمق هم هیچ چراغ قوه ای همراه خودمون نبرده بودیم
- بیا بریم
- تو اصلا میدونی کجا باید بریم ؟!
- نه ولی جی پی اس نشون میده بهشون نزدیک شدیم
چراغ قوه گوشیم هامون رو روشن کردیم و به عماق درخت های رفتیم
نظر شما مایه فرهنگ و شعور و ادبتون است😐💜
part 59
مارنی :
انقدر رکیتا با کار هاش مغز منو پر کرده بود که نمیتونستم ب چیزی غیر از اون فکر کنم.
با اون همه گند کاری هاش هنوز هم نگرانش بودم.
- میا میتونی ب رکیتا زنگ بزنی ؟
× باشه الان زنگ میزنم
میا زنگ زد ب رکیتا ولی بعد چند ثانیه گوشیش رو پرت کرد روی مبل و گفت :
- جواب نمیده
فکر کردم شاید بخاطر اتفاقات امروز باشه برای همین بدرکی گفتم و مشفول خوردن کیک های روی میز شدم
« ساعت ۲:۳۰ شب »
میا :
دیگه واقعا داشتم نگران رکیتا میشدم هیچ خبری ازش نبود چندبار بدون اینکه به مارنی چیزی بگم بهش زنگ زدم ولی جواب نداد
ب سمت اتاق مارنی رفتم در زدم
- بیا تو
در رو باز کردم و دیدم مارنی جلوی پنجره وایساده
× چرا اونجا وایسادی ؟
- امدی اینو بپرسید ؟
× نه
- خب کارتو بگو بعد برو
× رکیتا هنوز برنگشته
- میدونم ، منتظرم تا برگرده
÷ با انتظار چیزی درست نمیشه الان جانگ کوک زنگ زد و گفت تهیونگ هم هنوز برنگشته
× نکنه بلایی سرشون امده باشه
÷ نمیدونم ولی باید بریم دنبالشون
مارنی کتش رو از توی کمد برداشت و گفت :
- من میرم دنبالشون شما اینجا بمونید اگه رکیتا برگشت به من خبر بدید
÷ اوکی
مارنی :
گوشیم رو برداشتم و رفتم توی حیاط یادم افتاد که ماشینم بدست رکیتا نابود شده برای همین مجبور شدم به جیمین زنگ زدم بعد دوتا بوق جواب داد :
- سلام
- سلام ، ی ماشین جور کن بیا دنبالم
- چی ؟
- باید برم دنبال رکیتا و تهیونگ
- اوکی پنج دقیقه دیگه اونجام
- خدافظ
جیمین :
سوار ماشین شدم و با تمام سرعت ب سمت خوابگاه دخترا رفتم
رسیدم جلوی در هنوز ترمز نکرده بودم که مارنی در ماشین رو باز کرد و گفت :
- برو قسمت شرقی جنگل
- چرا جنگل ؟؟
- با جی پی اس رد گوشی رکیتا رو زدم رفتن جنگل
- اوکی
با تمام سرعت ب اون آدرسی که مارنی گفت رفتم
از ماشین پیاده شدیم و ب حجم زیاد درخت ها نگاه کردم هوا تاریک بود و جنگل هم مثل همیشه خطرناک ما دوتا احمق هم هیچ چراغ قوه ای همراه خودمون نبرده بودیم
- بیا بریم
- تو اصلا میدونی کجا باید بریم ؟!
- نه ولی جی پی اس نشون میده بهشون نزدیک شدیم
چراغ قوه گوشیم هامون رو روشن کردیم و به عماق درخت های رفتیم
نظر شما مایه فرهنگ و شعور و ادبتون است😐💜
۲۷.۲k
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.