P26🌙🌸
P26🌙🌸
هایمین«چشمام رو باز کردم.....انتظار بهش من هنوز زندم......هنوز کمی هنگ بودم که پرستار اومد و علائمم رو چک کرد و رفت
.......
پرستار«خب خوب آوردم.....هایمین به هوش اومده
جیمین«میشه الان ببینیمش؟
پرستار«یه کم صبر کنید بهت کنید اطلاع میدم
هایمین«به سقف زل زده بودن.....ذهنم خالی از هر چیزی بود.......هنوز به سقف زل زده بودم که در باز شدو صدای دلنشین جیمین توی ذهنم اکو شد
جیمین«سلام
هایمین«س...لا...م
جیمین«خوبی؟حالت چطوره؟
هایمین«.........
جیمین«یه چیزی بگو
_دخترک همون طور که به پسر روبه روش نگاه میکرد لب زد.....
هایمین«من چه طور زندم؟
جیمین«هیچی ما آوردیمت بیمارستان
جیمین«آخه توی احمق چه فکری با خودت کرده بودی که میخواستی خودکشی کنی هااااا هیچ فکر نکردی بعد مرگ تو مادرت چی میکشه چه بالایی سر ما میومد آرمی ها چیکار میکردن چه بلایی سرم میومد اگه تو میرفتی منم خودکشی میکردم
هایمین«برام مهم نبود...حتما کامنت های لایو رو نخوندی؟
جیمین«چرا خوندم...خیلی ها سعی داشتن با حرف هاشون مانع کارت شن ولی تو چشمت همش به کامنت های هیت بوده
هایمین«بعدشم مرگ من چه ربطی به تو داره؟
جیمین«اممممم....خب راستش....
هایمین«خب بعدش
_پسرک چشماشو بست و ادامه داد
جیمین«.....من دوست دارم
هایمین«..........توی شک بودم....با بهت بهش زل زده بودم......قلبم میگفت که حسم متقابله.......آره منم دوسش داشتم......
جیمین«هایمین چیشد یه چیزی بگو*نگران
هایمین«بیا
_پسرک نزدیک تخت رفت و روی صندلی کنارش نشست
هایمین«نزدیک تر
_پسرک باز هم نزدیک تر شد......دخترک خم شد و بوسه ای مهمون لب های پسرک کرد و در گوش پسر گفت.....
هایمین«منم دوست دارم......و بعد پتو رو روی سرم کشیدم......مطمئنم مثل گوجه سرخ شدم...واییییی
هایمین«چشمام رو باز کردم.....انتظار بهش من هنوز زندم......هنوز کمی هنگ بودم که پرستار اومد و علائمم رو چک کرد و رفت
.......
پرستار«خب خوب آوردم.....هایمین به هوش اومده
جیمین«میشه الان ببینیمش؟
پرستار«یه کم صبر کنید بهت کنید اطلاع میدم
هایمین«به سقف زل زده بودن.....ذهنم خالی از هر چیزی بود.......هنوز به سقف زل زده بودم که در باز شدو صدای دلنشین جیمین توی ذهنم اکو شد
جیمین«سلام
هایمین«س...لا...م
جیمین«خوبی؟حالت چطوره؟
هایمین«.........
جیمین«یه چیزی بگو
_دخترک همون طور که به پسر روبه روش نگاه میکرد لب زد.....
هایمین«من چه طور زندم؟
جیمین«هیچی ما آوردیمت بیمارستان
جیمین«آخه توی احمق چه فکری با خودت کرده بودی که میخواستی خودکشی کنی هااااا هیچ فکر نکردی بعد مرگ تو مادرت چی میکشه چه بالایی سر ما میومد آرمی ها چیکار میکردن چه بلایی سرم میومد اگه تو میرفتی منم خودکشی میکردم
هایمین«برام مهم نبود...حتما کامنت های لایو رو نخوندی؟
جیمین«چرا خوندم...خیلی ها سعی داشتن با حرف هاشون مانع کارت شن ولی تو چشمت همش به کامنت های هیت بوده
هایمین«بعدشم مرگ من چه ربطی به تو داره؟
جیمین«اممممم....خب راستش....
هایمین«خب بعدش
_پسرک چشماشو بست و ادامه داد
جیمین«.....من دوست دارم
هایمین«..........توی شک بودم....با بهت بهش زل زده بودم......قلبم میگفت که حسم متقابله.......آره منم دوسش داشتم......
جیمین«هایمین چیشد یه چیزی بگو*نگران
هایمین«بیا
_پسرک نزدیک تخت رفت و روی صندلی کنارش نشست
هایمین«نزدیک تر
_پسرک باز هم نزدیک تر شد......دخترک خم شد و بوسه ای مهمون لب های پسرک کرد و در گوش پسر گفت.....
هایمین«منم دوست دارم......و بعد پتو رو روی سرم کشیدم......مطمئنم مثل گوجه سرخ شدم...واییییی
۴۵.۰k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.