رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۵۱
دختره با جیغ گفت: کدوم عوضیاي اینکار رو کرد؟
نامحسوس به خودم اشاره کردم.
-شاخ شمشاد اسطورهی زندگیت.
خندم گرفت.
با حس خوبی که نصیبم شده بود به جلو قدم
برداشتم و ریسههاي شالمو دور انگشتم پیچوندم.
گوشیمو روشن کردم و یه آهنگ دبش به نام فقط
خود تویی از میلاد باران پلی کردم.
یعنی انرژي گرفته بودم و هر خاطرهی بد توي ذهنم نمیتونست انرژیمو ازم بگیره.
روي جدول وایسادم و بدون توجه به نگاههاي مردم
دستهامو از هم باز کرد و با احتیاط قدم برداشتم.
زیر لب همراه آهنگ خوندم.
ببین، این زندگی درست، مثل نگاه تو شیرینه بعد ازگذشتهها گذشت، چشاتو روش ببند آینده رو
این، این روزا قلب من، از بینهایت وابستگی پره، تو
هم مث خودم عاشق شدي آره، حتما همینطوره...
فقط خود تویی، هر چی که هست و نیست، هیچکی
به جز تو نیست، فقط خود تویی...
با دستی که دور شکمم حلقه شد نفسم بند اومد و
سرجام میخکوب شدم.
صداي استاد رو کنار گوشم شنیدم.
-کبکت خروس میخونه دانشجو کوچولو!
-استاد...
بهم چسبید که بیاراده حرفمو قطع کردم و به دستش چنگ زدم.
نزدیک گوشم گفت: استاد نه، براي تو مهردادم!
با تعجب زیر لب زمزمه کردم: چی؟!
باز نزدیک گوشم گفت: واقعا میگم، دوست ندارم
بهم بگی استاد یا حتی آقا مهرداد، فقط مهرداد.
نگاههاي مردم اذیتم میکرد و از طرفی ضربان قلبم
داشت دیوونم میکرد.
اخمی روي پیشونیم نشست و به شدت دستشو از دورم باز کردم و به طرفش چرخیدم ولی پام از روي
جدول در رفت که جیغی کشیدم و نزدیک بود
بیوفتم اما دست قدرتمندشو زود دور کمرم حلقه
کرد و اون دستشو به چراغ ایستادهی پشت سرم
تکیه داد.
نفس زنان با ترس به چشمهاش اونم تو اون نزدیکی
خیره شدم.
بیحرف بهم خیره بود و تیکهاي از موهاش که با
حرکت باد میرقصید یه بلایی رو سر قلب و
احساسم میاورد.
انگار صداي ضربان قلبشو میشنیدم.
کم کم زبون باز کردم.
ادامه دارد...
#پارت_۵۱
دختره با جیغ گفت: کدوم عوضیاي اینکار رو کرد؟
نامحسوس به خودم اشاره کردم.
-شاخ شمشاد اسطورهی زندگیت.
خندم گرفت.
با حس خوبی که نصیبم شده بود به جلو قدم
برداشتم و ریسههاي شالمو دور انگشتم پیچوندم.
گوشیمو روشن کردم و یه آهنگ دبش به نام فقط
خود تویی از میلاد باران پلی کردم.
یعنی انرژي گرفته بودم و هر خاطرهی بد توي ذهنم نمیتونست انرژیمو ازم بگیره.
روي جدول وایسادم و بدون توجه به نگاههاي مردم
دستهامو از هم باز کرد و با احتیاط قدم برداشتم.
زیر لب همراه آهنگ خوندم.
ببین، این زندگی درست، مثل نگاه تو شیرینه بعد ازگذشتهها گذشت، چشاتو روش ببند آینده رو
این، این روزا قلب من، از بینهایت وابستگی پره، تو
هم مث خودم عاشق شدي آره، حتما همینطوره...
فقط خود تویی، هر چی که هست و نیست، هیچکی
به جز تو نیست، فقط خود تویی...
با دستی که دور شکمم حلقه شد نفسم بند اومد و
سرجام میخکوب شدم.
صداي استاد رو کنار گوشم شنیدم.
-کبکت خروس میخونه دانشجو کوچولو!
-استاد...
بهم چسبید که بیاراده حرفمو قطع کردم و به دستش چنگ زدم.
نزدیک گوشم گفت: استاد نه، براي تو مهردادم!
با تعجب زیر لب زمزمه کردم: چی؟!
باز نزدیک گوشم گفت: واقعا میگم، دوست ندارم
بهم بگی استاد یا حتی آقا مهرداد، فقط مهرداد.
نگاههاي مردم اذیتم میکرد و از طرفی ضربان قلبم
داشت دیوونم میکرد.
اخمی روي پیشونیم نشست و به شدت دستشو از دورم باز کردم و به طرفش چرخیدم ولی پام از روي
جدول در رفت که جیغی کشیدم و نزدیک بود
بیوفتم اما دست قدرتمندشو زود دور کمرم حلقه
کرد و اون دستشو به چراغ ایستادهی پشت سرم
تکیه داد.
نفس زنان با ترس به چشمهاش اونم تو اون نزدیکی
خیره شدم.
بیحرف بهم خیره بود و تیکهاي از موهاش که با
حرکت باد میرقصید یه بلایی رو سر قلب و
احساسم میاورد.
انگار صداي ضربان قلبشو میشنیدم.
کم کم زبون باز کردم.
ادامه دارد...
۲۷۹
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.