برده part
﴿ برده ﴾۱۶. part
بازم یه شب دیگه گذشت اگه با دورغ بود یا نقاب گذاشتن یا دیونه بازی گذشت هوای ابر های تیره و سیاه رنگ جلوی روشنای و زیبایی خورشید رو با بیرحمی گرفته بودند صبح بود اما هوا انگار ماله شب بود
باد سردی که روی زمین خیس از باران دیشب میوزید سردی بیشتری را درست میکرد آب های توی چاله ها یخ زده بودند
در همچین روزی تنها یک خونه گرم کاناپه ای با ملافه جلوی شومینه در آغوش تنها عشقت سپری کردن میچسبید اما برای یه سول این چنان نبود
با پوشیدن پالتوی سفید رنگش دست های پشمی سفیدش رو به دست کرد و کلاه زرد رنگ همانند لباس اش را بر روی سر اش نهاد
پا از آپارتمان اش بیرون گذاشت خوردن باد سرد به تنش باعث لرزیدنش شد باید میرفت سره قرارش یا بهتر بگویم مأموریتش ، توی ماشین قرمز رنگش نشست و حرکت کرد گوشی اش را برداشت و لوکیشن کافه ای برای جونگ کوک فرستاد بلافاصله گوشی رو گذاشت و شروع به رانندگی کرد شاید برای یه قرار زیادی ذوق داشت لحظه ای به یادش آمد تند با خودش لب زد : من دارم چیکار میکنم چرا خوشحالم فقط باید به هدفم برسم به دست آوردن دل جئون جونگ کوک
با رسیدن به کافه از ماشین پیاده شد خیلی سریع وارده کافه شد جای آروم و خلوتی بود بوی قهوه و شیرینی های گرم همه جا پیچیده بود خودش همه هنوز به این کافه نیامده بود و فقط برای اینکه جونگ کوک عاشق جاهایی ساده بود اینجا رو انتخاب کرد،
به سمته میزی کناره شومینه رفت و روی صندلی نشست اما همان دقیقه صدای آورم اما محترم جونگ کوک رو شنید میخواست بلند بشه که اون نگذاشت : لطفاً بشینید بلند نشید لازم نیست
یه سول خندید و گفت : اشکالی نداشت
جونگ کوک روبه روش روی صندلی نشست نگاهی به اطراف کرد و لب زد : جای خیلی قشنگی انتخاب کردین
یه سول موهاشو عقب فرستاد و لبخند زد : من عاشق همچنین مکان های هستم خیلی آروم و زیباست
جونگ کوک : درسته سلیقه مون شبیه منم مکان های مثال اینجا رو دوست دارم ... یه سول خندید و به پایین خیره شد از نظر جونگ کوک انگار همیشه لبخند روی لب های زیبایی این دختر قفل زده بود هیچگاه از لب هایش پاک نمیشد مانند گل تازه ای که هر روز آب داده میشد،
بازم یه شب دیگه گذشت اگه با دورغ بود یا نقاب گذاشتن یا دیونه بازی گذشت هوای ابر های تیره و سیاه رنگ جلوی روشنای و زیبایی خورشید رو با بیرحمی گرفته بودند صبح بود اما هوا انگار ماله شب بود
باد سردی که روی زمین خیس از باران دیشب میوزید سردی بیشتری را درست میکرد آب های توی چاله ها یخ زده بودند
در همچین روزی تنها یک خونه گرم کاناپه ای با ملافه جلوی شومینه در آغوش تنها عشقت سپری کردن میچسبید اما برای یه سول این چنان نبود
با پوشیدن پالتوی سفید رنگش دست های پشمی سفیدش رو به دست کرد و کلاه زرد رنگ همانند لباس اش را بر روی سر اش نهاد
پا از آپارتمان اش بیرون گذاشت خوردن باد سرد به تنش باعث لرزیدنش شد باید میرفت سره قرارش یا بهتر بگویم مأموریتش ، توی ماشین قرمز رنگش نشست و حرکت کرد گوشی اش را برداشت و لوکیشن کافه ای برای جونگ کوک فرستاد بلافاصله گوشی رو گذاشت و شروع به رانندگی کرد شاید برای یه قرار زیادی ذوق داشت لحظه ای به یادش آمد تند با خودش لب زد : من دارم چیکار میکنم چرا خوشحالم فقط باید به هدفم برسم به دست آوردن دل جئون جونگ کوک
با رسیدن به کافه از ماشین پیاده شد خیلی سریع وارده کافه شد جای آروم و خلوتی بود بوی قهوه و شیرینی های گرم همه جا پیچیده بود خودش همه هنوز به این کافه نیامده بود و فقط برای اینکه جونگ کوک عاشق جاهایی ساده بود اینجا رو انتخاب کرد،
به سمته میزی کناره شومینه رفت و روی صندلی نشست اما همان دقیقه صدای آورم اما محترم جونگ کوک رو شنید میخواست بلند بشه که اون نگذاشت : لطفاً بشینید بلند نشید لازم نیست
یه سول خندید و گفت : اشکالی نداشت
جونگ کوک روبه روش روی صندلی نشست نگاهی به اطراف کرد و لب زد : جای خیلی قشنگی انتخاب کردین
یه سول موهاشو عقب فرستاد و لبخند زد : من عاشق همچنین مکان های هستم خیلی آروم و زیباست
جونگ کوک : درسته سلیقه مون شبیه منم مکان های مثال اینجا رو دوست دارم ... یه سول خندید و به پایین خیره شد از نظر جونگ کوک انگار همیشه لبخند روی لب های زیبایی این دختر قفل زده بود هیچگاه از لب هایش پاک نمیشد مانند گل تازه ای که هر روز آب داده میشد،
- ۳.۸k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط