p5
...کجایی من دورت بگردم؟(با نگرانی)
ا/ت:
من خوبم چیزیم نشده ببین من الان تویه یه امارت بزرگی ام بهت آدرس میفرستم اگه توضیح بدم طولانی میشه شما زود تر بیاین اینجا منم با یه مرد گیر افتادم.
کوک:باشه بیبی ما الان حاضر شیم بیایم پلیس هم شاید همراهمون اومد.
ا/ت:چه بهتر پس باشه دیگه خدافظ
کوک:خدافظ گلم.
ویو کوک:
قطع کردم و به پلیس اطلاعات دادم اونا هم گفتن چند نفر از ما هم بیاد شاید یه قاتله
کوک:
باشه من به تهیونگ هم میگم بیاد.
به راه افتادیم. وقتی رسیدیم دیدیم اینجا واقعا یه جای بزرگیه. پلیس با لگد در رو باز کرد و من و بقیه دیانا رو در حال نفس نفس زدن دیدیم و اون مرد رو روی زمین،
دیانا گفت :
جونگ کوووک!!
و بعد محکم اومد تو بغلم. گفتم:
خوبی؟ طوریت که نشده؟
ا/ت:نه چیزیم نشده تو خوبی؟
کوک:من خوبم بابا من مهم نیستم تو مهمی😂
(خب اینجاش کمی ساانسووور😂😑)
ویو ا/ت:
بعد این کارا پلیس اون مرده رو دستگیر کرد و به سمت زندان رفتیم. بقیه دخترا و پسرا هم اونجا بودن.یونا تا منو دید اومد تو بغلم.احساسی شده بود انگار داشت گریه میکرد.
یونا:
آبجی خوبی؟
ا/ت:
آره خوبم شما خوبین؟
رزی:
ما خوبیم نگران تو بودیم.
جیسو:
آره خیلی نگرانت بودیم چطور شد که داخل اون امارت رفته بودی؟
ا/ت:
خب داستانش طولانیه ولی توزیح میدم...
بعد توزیح دادن همه دهنشون باز مونده بود چطور ممکنه؟
خب خلاصه بعدش رفتیم خونه های خودمون جی کی گفت:
چطوره امشب رو بیای خونه ی ما بخوابی؟
ا/ت:
نمیدونم باید به پدر مادرم بگم بعد.
جونگ کوک:
هر جور راحتی...
خب این پارت هم تمومه پارت بعدی رو ساعت ۴ اینا میزارم💮🍁
ا/ت:
من خوبم چیزیم نشده ببین من الان تویه یه امارت بزرگی ام بهت آدرس میفرستم اگه توضیح بدم طولانی میشه شما زود تر بیاین اینجا منم با یه مرد گیر افتادم.
کوک:باشه بیبی ما الان حاضر شیم بیایم پلیس هم شاید همراهمون اومد.
ا/ت:چه بهتر پس باشه دیگه خدافظ
کوک:خدافظ گلم.
ویو کوک:
قطع کردم و به پلیس اطلاعات دادم اونا هم گفتن چند نفر از ما هم بیاد شاید یه قاتله
کوک:
باشه من به تهیونگ هم میگم بیاد.
به راه افتادیم. وقتی رسیدیم دیدیم اینجا واقعا یه جای بزرگیه. پلیس با لگد در رو باز کرد و من و بقیه دیانا رو در حال نفس نفس زدن دیدیم و اون مرد رو روی زمین،
دیانا گفت :
جونگ کوووک!!
و بعد محکم اومد تو بغلم. گفتم:
خوبی؟ طوریت که نشده؟
ا/ت:نه چیزیم نشده تو خوبی؟
کوک:من خوبم بابا من مهم نیستم تو مهمی😂
(خب اینجاش کمی ساانسووور😂😑)
ویو ا/ت:
بعد این کارا پلیس اون مرده رو دستگیر کرد و به سمت زندان رفتیم. بقیه دخترا و پسرا هم اونجا بودن.یونا تا منو دید اومد تو بغلم.احساسی شده بود انگار داشت گریه میکرد.
یونا:
آبجی خوبی؟
ا/ت:
آره خوبم شما خوبین؟
رزی:
ما خوبیم نگران تو بودیم.
جیسو:
آره خیلی نگرانت بودیم چطور شد که داخل اون امارت رفته بودی؟
ا/ت:
خب داستانش طولانیه ولی توزیح میدم...
بعد توزیح دادن همه دهنشون باز مونده بود چطور ممکنه؟
خب خلاصه بعدش رفتیم خونه های خودمون جی کی گفت:
چطوره امشب رو بیای خونه ی ما بخوابی؟
ا/ت:
نمیدونم باید به پدر مادرم بگم بعد.
جونگ کوک:
هر جور راحتی...
خب این پارت هم تمومه پارت بعدی رو ساعت ۴ اینا میزارم💮🍁
۱.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.