بلک رز part 54
درسته اومدن جونگکوک خیلی یهویی و مشکوک بود ،
ولی خب خوشحال بودم که دارم دوباره میبینمش
اون بعد از جنی و لیسا بهترین دوستم بود
همیشه خیلی هوامو داشت و اکثر وقتا توی دردسر می اوفتادم
اون بود که نجاتم میداد
* * *
جنی :
کاپ کیک های شکلاتی ای که کُلی پاشون زحمت کشیده بودم
رو از مایکروفر بیرون آوردم ، جونگکوک عاشق کیک شکلاتی بود
احتمالا خیلی ذوق زده میشه اگه با این کیکای خوشمزه ازش پذیرایی کنم .
کیکا رو روی میز گذاشتم که خنک شه و بعد سمت بقیه غذا ها رفتم که آمادشون کنم
لیسا : کد بانویی هستی واسه خودتا
به لیسای که روی اُپن نشسته بود نگاه کردم .
کمتر از چهار ساعت بود که باهاش آشنا شده بودم
ولی انگار سالها بود که میشناختمش و باهاش در ارتباط بودم
رزی دربارش همیشه صحبت میکردی ، اما حتی فکرشم نمیکردم اینقدر دختر خون گرمی باشه
طی این چند ساعت تقریبا راجب همه چیز باهم صحبت کردیم
لیسا: اون کاپ کیکا به نظر خوشمزه میان ، استعداد
خوبی توی آشپزی داری ...
جنی: خب یه جورایی به آشپزی علاقه دارم ...
خندید و به کیکای روی میز اشاره کرد
لیسا: دختر کارت خیلی درسته ، من حتی نمیتونم یه نیمروی ساده درست کنم ...
با خنده سمتش رفتم و دستامو دو طرف پاهاش روی اُپن گذاشتم
توی چشمای درشتش زل زدم ...
جنی : میخوای نشونت بدم بیبی ؟
دستاشو روی شونم قرار داد و باهام چشم تو چشم شد و لبخند شیطانی تحویلم داد
لیسا : چی رو ؟
چشمامو خمار کردم و سعی کردم با صدای گرفته جوابشو بدم
میخواستم یکم سر به سرش بزارم .
کامل خودمو بهش چسبوندم ، متقابل خودشو بهم چسبوند
و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد .از اینکه همکاری میکرد و کم نمی آورد خیلی خوشم می اومد ...
جنی : خودت چی فکر میکنی ؟
لیسا : الان فقط دارم به این فکر میکنم که تو چرا یهو ددی شدی ...
جنی: میخوای بِیبیم شی ؟
خواست چیزی بگه که در خونه با شتاب باز شد .
هر دو با سرعت سرمونو به سمت در چرخوندیم
در ورودی خونه درست روبه آشپزخونه بود.
رزی با لبخند وارد شد
رزی : من برگش ...
حرفشو کامل نزده بود که چشماش روی من و لیسا ثابت موند
متعجب به موقیتی که من و لیسا داخلش قرار داشتیم نگاه میکرد
البته تقصیری نداشت ، منو لیسا اصلا توی پوزیشن مناسبی نبودیم .
پشت سرش جونگکوک ایستاده بود و با دهن باز به ما زل زده بود
رزی ابرویی بالا انداخت و دست به کمر ایستاد ،
رزی : اگه میخواین سکس کنید خدمتتون باید بگم که آشپزخونه اصلا جای مناسب نیست
سریع از هم جداشدیم و زدیم زیر خنده ، سعی کردم کارمون رو توجیه کنیم ...
جنی : چیزه ، خب ما فقط داشتیم شوخی میکردیم
رزی : آره جون عمتون
۱۸ لایک
واسه پارت بعد
ولی خب خوشحال بودم که دارم دوباره میبینمش
اون بعد از جنی و لیسا بهترین دوستم بود
همیشه خیلی هوامو داشت و اکثر وقتا توی دردسر می اوفتادم
اون بود که نجاتم میداد
* * *
جنی :
کاپ کیک های شکلاتی ای که کُلی پاشون زحمت کشیده بودم
رو از مایکروفر بیرون آوردم ، جونگکوک عاشق کیک شکلاتی بود
احتمالا خیلی ذوق زده میشه اگه با این کیکای خوشمزه ازش پذیرایی کنم .
کیکا رو روی میز گذاشتم که خنک شه و بعد سمت بقیه غذا ها رفتم که آمادشون کنم
لیسا : کد بانویی هستی واسه خودتا
به لیسای که روی اُپن نشسته بود نگاه کردم .
کمتر از چهار ساعت بود که باهاش آشنا شده بودم
ولی انگار سالها بود که میشناختمش و باهاش در ارتباط بودم
رزی دربارش همیشه صحبت میکردی ، اما حتی فکرشم نمیکردم اینقدر دختر خون گرمی باشه
طی این چند ساعت تقریبا راجب همه چیز باهم صحبت کردیم
لیسا: اون کاپ کیکا به نظر خوشمزه میان ، استعداد
خوبی توی آشپزی داری ...
جنی: خب یه جورایی به آشپزی علاقه دارم ...
خندید و به کیکای روی میز اشاره کرد
لیسا: دختر کارت خیلی درسته ، من حتی نمیتونم یه نیمروی ساده درست کنم ...
با خنده سمتش رفتم و دستامو دو طرف پاهاش روی اُپن گذاشتم
توی چشمای درشتش زل زدم ...
جنی : میخوای نشونت بدم بیبی ؟
دستاشو روی شونم قرار داد و باهام چشم تو چشم شد و لبخند شیطانی تحویلم داد
لیسا : چی رو ؟
چشمامو خمار کردم و سعی کردم با صدای گرفته جوابشو بدم
میخواستم یکم سر به سرش بزارم .
کامل خودمو بهش چسبوندم ، متقابل خودشو بهم چسبوند
و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد .از اینکه همکاری میکرد و کم نمی آورد خیلی خوشم می اومد ...
جنی : خودت چی فکر میکنی ؟
لیسا : الان فقط دارم به این فکر میکنم که تو چرا یهو ددی شدی ...
جنی: میخوای بِیبیم شی ؟
خواست چیزی بگه که در خونه با شتاب باز شد .
هر دو با سرعت سرمونو به سمت در چرخوندیم
در ورودی خونه درست روبه آشپزخونه بود.
رزی با لبخند وارد شد
رزی : من برگش ...
حرفشو کامل نزده بود که چشماش روی من و لیسا ثابت موند
متعجب به موقیتی که من و لیسا داخلش قرار داشتیم نگاه میکرد
البته تقصیری نداشت ، منو لیسا اصلا توی پوزیشن مناسبی نبودیم .
پشت سرش جونگکوک ایستاده بود و با دهن باز به ما زل زده بود
رزی ابرویی بالا انداخت و دست به کمر ایستاد ،
رزی : اگه میخواین سکس کنید خدمتتون باید بگم که آشپزخونه اصلا جای مناسب نیست
سریع از هم جداشدیم و زدیم زیر خنده ، سعی کردم کارمون رو توجیه کنیم ...
جنی : چیزه ، خب ما فقط داشتیم شوخی میکردیم
رزی : آره جون عمتون
۱۸ لایک
واسه پارت بعد
۹.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.