part3🍓🌱
part3🍓🌱
سمت تخت رفتیم و پتو رو روی خودم کشیدم، جسم کپچیکمو بغل جونگکوک جا دادم و خوابیدم
_گاهی نمیدونی چی در انتظارته، شاید بهترین اتفاق زندگیت باشه و شاید بدترین.. هیچ چیزی توی این دنیا قطعی نیست، تو شاید چیزی یا کسی رو از دست بدی اما دوباره بدستش میاری! شاید خود اون شئ یا فرد رو نه و شاید بله
[صبح]
آخرین لقمه صبحونه رو به اجبار جونگکوک خوردم و با دادش عجله بیشتری بهم وارد شد
جونگکوک«ا.ت.. من رفتم.. زود باش دیگه
ا.ت«اومدم اومدم
لباسم رو صاف کردم و نگاهی به خودم توی آینه انداختم، موهامو مرتب کردم و سریع سمت در رفتم.. کفشم رو پام کردم و وارد پارکینگ شدم که دیدم ماشین رو روشن کرده و داره میره.. سریع درو باز کردم و پریدم توی ماشین
جونگکوک«آروم دختر ماشین ترکید..
ا.ت«عیش.. از بس بهم عجله وارد میکنی.. نمیگی منم گناه دارم که..
خندهای کرد و دستش رو بین دستم گذاشت، سرم رو به صندلی تکیه دادم و حرکت کردیم
[عصر]
متوجه شده بودم که چندماه دیگه قراره تاج گذاری بشه و همزمان لیا هم ملکه میشه و هم ازدواج میکنه.. با جانگ هیون.. چقدر اسمش آشناست.. یهو یادم اومد.. همونی که باهاش نقشه قتل مادرو میکشیدن.. من.. الان آماده بودم که با لیا بجنگم؟فک نکنم.. بخاطر کاری وارد اتاق جونگکوک شدم.. لبخندی روی لبش اومد و سریع سمتش رفتم
ا.ت«جونگکوکی.. این مدارک درست نیس
که ادامهی حرفم با وارد شدن منشیش توی دهنم ماسید..
دختره پر عشوه بود و هی خودشو تکون میدادو خود نمایی میکرد.. سمتش رفتم و توی چشماش نگاه کردم
ا.ت«هوم.. چیزی شده؟
-«با آقای جئون کار داشتم..شما؟
ا.ت«من؟[پوزخند]جئونا.ت هستم، همسرشون.. الانم کافیه بگی همسرم رو چیکار داشتی؟ البته فکر نکنم مهم باشه و فقط برای خودنمایی اومدی نه؟
-«ن.نه
و رفت بیرون.. سمت جونگکوک رفتم و گلوشو چنگ زدم
ا.ت«جئون جونگکوک.. نگاهت بیوفته به دختری با همین چنگا میکشمت.. فهمیدی؟
جونگکوک«فهمیدم فهمیدم.. نیازی به اینهمه تهدید نیست که
ا.ت«خیلیم لازمه!
[هرسهپارت10لایکبگیرن]
سمت تخت رفتیم و پتو رو روی خودم کشیدم، جسم کپچیکمو بغل جونگکوک جا دادم و خوابیدم
_گاهی نمیدونی چی در انتظارته، شاید بهترین اتفاق زندگیت باشه و شاید بدترین.. هیچ چیزی توی این دنیا قطعی نیست، تو شاید چیزی یا کسی رو از دست بدی اما دوباره بدستش میاری! شاید خود اون شئ یا فرد رو نه و شاید بله
[صبح]
آخرین لقمه صبحونه رو به اجبار جونگکوک خوردم و با دادش عجله بیشتری بهم وارد شد
جونگکوک«ا.ت.. من رفتم.. زود باش دیگه
ا.ت«اومدم اومدم
لباسم رو صاف کردم و نگاهی به خودم توی آینه انداختم، موهامو مرتب کردم و سریع سمت در رفتم.. کفشم رو پام کردم و وارد پارکینگ شدم که دیدم ماشین رو روشن کرده و داره میره.. سریع درو باز کردم و پریدم توی ماشین
جونگکوک«آروم دختر ماشین ترکید..
ا.ت«عیش.. از بس بهم عجله وارد میکنی.. نمیگی منم گناه دارم که..
خندهای کرد و دستش رو بین دستم گذاشت، سرم رو به صندلی تکیه دادم و حرکت کردیم
[عصر]
متوجه شده بودم که چندماه دیگه قراره تاج گذاری بشه و همزمان لیا هم ملکه میشه و هم ازدواج میکنه.. با جانگ هیون.. چقدر اسمش آشناست.. یهو یادم اومد.. همونی که باهاش نقشه قتل مادرو میکشیدن.. من.. الان آماده بودم که با لیا بجنگم؟فک نکنم.. بخاطر کاری وارد اتاق جونگکوک شدم.. لبخندی روی لبش اومد و سریع سمتش رفتم
ا.ت«جونگکوکی.. این مدارک درست نیس
که ادامهی حرفم با وارد شدن منشیش توی دهنم ماسید..
دختره پر عشوه بود و هی خودشو تکون میدادو خود نمایی میکرد.. سمتش رفتم و توی چشماش نگاه کردم
ا.ت«هوم.. چیزی شده؟
-«با آقای جئون کار داشتم..شما؟
ا.ت«من؟[پوزخند]جئونا.ت هستم، همسرشون.. الانم کافیه بگی همسرم رو چیکار داشتی؟ البته فکر نکنم مهم باشه و فقط برای خودنمایی اومدی نه؟
-«ن.نه
و رفت بیرون.. سمت جونگکوک رفتم و گلوشو چنگ زدم
ا.ت«جئون جونگکوک.. نگاهت بیوفته به دختری با همین چنگا میکشمت.. فهمیدی؟
جونگکوک«فهمیدم فهمیدم.. نیازی به اینهمه تهدید نیست که
ا.ت«خیلیم لازمه!
[هرسهپارت10لایکبگیرن]
۳.۰k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.