پارت ۴ دانشگاه میونگ سی
پارت ۴ دانشگاه میونگ سی
یونا رفت نشست،کوک سفارش رو داد و اومد نشست کنار یونا
کوک:نمیدونم هوپ دربارم بهت چی
گفته ولی لطفاً باهام جوری رفتار نکن که بدترین تو دنیام
یونا با حرفای کوک آروم شد و یه نفس عمیق کشید 😮💨و گفت:من تازه اومدم این دانشگاه و کسی رو نمیشناسم،به خاطر همین نمیدونم به حرف کی باور کنم، پس توهم باید درکم کنی
کوک:میخوام تنها کسی باشم که به حرفش اعتماد میکنی
یونا: به مرور زمان شاید بتونم
کوک: مرسی:)
کوک یونارو رسوند خونه رفت
یونا رفت رو کاناپه دراز کشید،«۱ساعت بعد»جیهوپ اومد دم خونه یونا
درو زد
یونا با چشای بسته اومد درو باز کرد
جیهوپ سرش داد زد و گفت:من بهت میگم ازش دوری کن، تو باهاش میری کافه 😡
یونا یهو چشماشو باز کرد و اینجوری 😳 به هوپی نگاه کرد
هوپی یونا رو بغل کرد و گفت:من فقط میخوام بهت آسیب نرسه:(
یونا:جانگ کوک آدم بدی نیست،فقط زیادی هیجان داره
جیهوپ:چه هیجانی
یونا:بیا داخل بهت بگم
هوپی رفت داخل
(هنوز لباساشو عوض نکرده بود و لباس فرم تنش بود)
یونا رفت دوتا کوپی ریخت اومد نشست
جیهوپ:خب،چه هیجانی
یونا:هیجان برای قرار گذاشتن
جیهوپ:باید به خاطر هیجاناش با کل جهان قرار بذاره؟
یونا:هعی،چند سال بعد آدم میشه
یونا جیهوپ نشسته بودن که یهو برغا رفت
یونا ترسید و نفس نفس زد
جیهوپ رفت دست یونا رو گرفت و گفت:حالت خوبه؟😨
یونا:چراغ،چراغ قوه
جیهوپ:چی؟!
یونا:تو،تو کشوی میز چراغ قوه هست،برش دار روشن کن
جیهوپ زود رفت چراغ قوه رو برداشت و روشن کرد
دست یونا رو گرفت و در وبازکرد رفتن بیرون
یونا هنوز داشت از ترس نفس نفس میزد
جیهوپ:توچرا یهو اینطور شدی😵💫
یونا: به تاریکی فوبیا دارم😮💨
جیهوپ:پس چراغ واسه تاریکی هات میشم
یونا یه لبخند زدم به جیهوپ نگاه کرد
برغا اومد
جیهوپ رفت خونه و یونا هم رفت خوابید
یونا رفت نشست،کوک سفارش رو داد و اومد نشست کنار یونا
کوک:نمیدونم هوپ دربارم بهت چی
گفته ولی لطفاً باهام جوری رفتار نکن که بدترین تو دنیام
یونا با حرفای کوک آروم شد و یه نفس عمیق کشید 😮💨و گفت:من تازه اومدم این دانشگاه و کسی رو نمیشناسم،به خاطر همین نمیدونم به حرف کی باور کنم، پس توهم باید درکم کنی
کوک:میخوام تنها کسی باشم که به حرفش اعتماد میکنی
یونا: به مرور زمان شاید بتونم
کوک: مرسی:)
کوک یونارو رسوند خونه رفت
یونا رفت رو کاناپه دراز کشید،«۱ساعت بعد»جیهوپ اومد دم خونه یونا
درو زد
یونا با چشای بسته اومد درو باز کرد
جیهوپ سرش داد زد و گفت:من بهت میگم ازش دوری کن، تو باهاش میری کافه 😡
یونا یهو چشماشو باز کرد و اینجوری 😳 به هوپی نگاه کرد
هوپی یونا رو بغل کرد و گفت:من فقط میخوام بهت آسیب نرسه:(
یونا:جانگ کوک آدم بدی نیست،فقط زیادی هیجان داره
جیهوپ:چه هیجانی
یونا:بیا داخل بهت بگم
هوپی رفت داخل
(هنوز لباساشو عوض نکرده بود و لباس فرم تنش بود)
یونا رفت دوتا کوپی ریخت اومد نشست
جیهوپ:خب،چه هیجانی
یونا:هیجان برای قرار گذاشتن
جیهوپ:باید به خاطر هیجاناش با کل جهان قرار بذاره؟
یونا:هعی،چند سال بعد آدم میشه
یونا جیهوپ نشسته بودن که یهو برغا رفت
یونا ترسید و نفس نفس زد
جیهوپ رفت دست یونا رو گرفت و گفت:حالت خوبه؟😨
یونا:چراغ،چراغ قوه
جیهوپ:چی؟!
یونا:تو،تو کشوی میز چراغ قوه هست،برش دار روشن کن
جیهوپ زود رفت چراغ قوه رو برداشت و روشن کرد
دست یونا رو گرفت و در وبازکرد رفتن بیرون
یونا هنوز داشت از ترس نفس نفس میزد
جیهوپ:توچرا یهو اینطور شدی😵💫
یونا: به تاریکی فوبیا دارم😮💨
جیهوپ:پس چراغ واسه تاریکی هات میشم
یونا یه لبخند زدم به جیهوپ نگاه کرد
برغا اومد
جیهوپ رفت خونه و یونا هم رفت خوابید
۵.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.