پارت

#پارت11
دکتر: عمل سختی بود، سرش ضربه دیده بود ولی خدارو شکر شدت ضربه خیلی نبود خطر بر طرف شده.
یه لبخند بهش زدم بعد از تشکر از دکتر، دکتر رفت.
جدود چند دقیقه بعد ایوان رو بیرون آوردند صورتش زخمی بود، یه دستو یه پاشم تو گچ بود.
همراش تا مراقب های ویژه رفتیم بعد از اون اجازه‌ی ورود بهمون ندادند.
از طرفی هم اینجا بودنمون بی فایده بود. از بیمارستان اومدیم بیرون تو ماشین نشسته بودیم داشتم میرفتم سمت خونه جنیف.
جنیفر:
آرش من نمیرم خونه!
بهش نگاه کردم با تعجب گفتم:
پس کجا میری؟
جنفیر: امم......
جنیفر دستشو گذاشت رو بازوم با لحن خاصی که خودم میدونستم منظورش چیه گفت:
امم بریم خونت.
یه‌ پوزخند بهش زدم: که چی بشه؟
ناراحت گفت:
واقعا که یعنی چی این حرفی که زدی یعنی نمیدونی چی میشه؟
کلافه گفتم:
ببین، خستم حوصله هیچ کسو ندارم بذار واسه یه وقت دیگه باشه؟
سری تکون داد به حالت قهر روشو برگردوند، بهش توجهی نکردم قهرش ماله یک دقیقه بود.بعدش خودش میومد سراغت جلوی خونه‌شون ماشینو زدم رو ترمز.
بدون هیچ‌حرفی میخواست از ماشین پیاده شه دستشو گرفتم:
جنیفر ببین اصلا حالم خوب نیست مگرنه....
جنیفر:
بسه آرش هر وقت میخوام بهت نزدیک شم یه بهونه میاری همشم بهونه های الکی اگه نمیخوای باهات باشم م....
پریدم وسط حرفش:
چرت نگو‌، بعدا بهت زنگ میزنم.
سری تکون داد بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شد.
بت بسته شدن در، پامو گذاشتم رو گاز روندم سمت خونم.

«مهسا»
(یک هفته بعد)
تو اتاقم نشسته بودم، داشتم کتاب میخوندم.
تقربیا پنج روزه که‌ اومدین تهران خونه خودمون،هیچ جا خونه‌ی خود آدم نمیشه.
با اینکه اینجا تنهام ولی احساس آرامش میکنم، اینجا هیچ کس نیست اذیتم کنه، شبا با ارامش میخوابم این واسه من یه دنیا ارزش داره.

خداروشکر میکنم که این دفعه حسام یا یاشار نتونستن کاری انجام بدن، واقعا حالم‌ ازشون بهم میخوره.
شب اخر که کرمانشاه بودیم حسام‌اومد تو اتاقم‌ بازم میخواست بهم.....
حتی نمیتونم اسمشو بیارم، کثافط اگه اون صداها از بیرون نمیومد، بازم به خواستش میرسید.
با صدای زنگ گوشیم از فکر بیرون اومدم.

با صدای زنگ گوشیم از فکر بیرون اومدم تینا بود ناخوداگاه یه لبخند روی لبام اومد
من: الو اجی سلام
تینا: دلام عشقم چطولی دلم تنگ شد بلات میای بیلووووون؟
من: اولا اونجوری حرف نزن دوما شاید بیام خودمم حوصلمم سر رفته
تینا: من نیم ساعت دیگه در خونتونم زود حاظر شو
تا اومدم جوابشو بدم قطع کرد گوشیمو گذاشتم کنارم از جام بلند شدم، رفتم که حاظر بشم
نمی دونم چرا دلم می خواست خیلی ارایش کنم به خواستم جواب مثبت دادم
کرم پودر و روی پوستم زدم و کلی ریمل و روی مژه هام خالی کردم
در اخرم یه رژ لب قرمز روی لبام نشوندم..
بعد از نیم ساعت با تینا به یه پاساژ رسیدیم
تینا: تو اینجا وایسا من برم ازونجا پول بگیرم جایی نریا گمت می کنم
من: باشه برو چقد حرف میزنی ای بابا..

همونطور سرجام نشسته بودم که دیدم یه اقایی صدام کرد
- ببخشید خانم؟

برگشتم ببینم کیه که چشمم به یه مرد جنتلمن خورد کت و شلوار تسپورت مشکی پوشیده بود موهاشو بالا داده بود
و تیپشو با یه شال گردن کامل کرده بود
من: بله بفرمایید

- من اسمم سهیله راستش خانوم از وقتی که شما با دوستتون اومدین من شمارو زیر نظر داشتم

قلبم تند تند میزد
- خیلی ازتون خوشم اومده، اگه شما مایل باشید وارد یه رابطه ی سالم بشیم قصدمم جدیه اگه اخلاقامون ...

من: ببخشید اقا من باید برم
و قدمامو تند کردم و به سمت در خروجی رفتم حالم بد شده بود اون که نمی دونست من چه مشکلی دارم
سریع یه دربست گرفتم و ادرس خونه رو دادم
تا وقتی که این مشکلات و فکرش توی ذهنم باشه زندگیم افتضاحه
تصمیمو گرفته بودم باید فردا حتما به یه روانشناس میرفتم وگرنه دیوونه میشدم..

(فردا)
سید سهیل پارسا
با دلهره ی شدید وارد مطب شدم
یه منشی خیلی خوشگل پشت میزش نشسته بود
بینیه عملی و لبای پروتز شده و گونه های مصنوعی
به خودم که اومدم 5 دقیقه بود که خیره نگاهش میکردم
منشی: فرمایید خانوم کاری داشتید
من: من... راستش نمی دونم چی بگم من اومدم روانشناس خب

لبخندی زد و با ناز گفت
منشی: وقت قبلی داشتید؟
من:نه نداشتم
منشی: پس وقت بگیرید این فورم و پر کنید و مشخصاتتون و بنویسید
هفته ی دیگه ساعت 4 بعدازظهر اینجا باشید
🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 🌻 دوستان نظرفراموش نشه😚
دیدگاه ها (۴)

شخصیت آرش😎

#پارت10نگین:خوب خوش میگذرونی دختر خاله، منی که اینجا زندگی م...

#پارت9«مهسا»حوصله‌م حسابی سر رفته بود، هیچ کس تو این خونه که...

دخترش نوشته: خیلی وقتا وقت و بی وقت شب و نصفه شب بهم زنگ میز...

۲ حرکت ماگهانیp10

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط