★خون اشام جذاب من♡
★خون اشام جذاب من♡
✰𝑷𝑨𝑹𝑻 ❣︎ 1✰
ا.ت ویو
با صدای مزخرف ساعتم بیدار شدم و نشستم رو تخت و ساعت رو نگا کردم دیدم ساعت ۵:۰۰ ولی دبیر ستان ساعت ۷:۳۰ باز میشه خوب حالا ی نیم ساعت چی میشه بخوابم؟و ی نگاه به اتاق روبه روم انداختم و دیدم جیمین سرش تو لپ تاپ هست و هدفونشو گذاشته گفتم بهتره بخوابم چشمام رو بستم خوابیدم که دیدم جیمین ۱۰۰۰ بار داره صدام میکنه بیدار شدم و سرم رو گرفتم بالا و چشم سمت راستم رو باز کردم
جیمین: ی لامپی پشو مدرسه دیرت میشه
ا.ت نشست رو تخت و چشماش رو مالید : من ی لامپی نیستم
جیمین: انقدر خوابت میاد مگه دوباره دیشب نشستی فیلمای خون اشام گرگینه و جادوگر ری دیدی وای خدا ی من(اخرش رو بلند گفت)
ا.ت:تو چی وقتی شاعتم زنگ خورد جنابالی بیدار بودی چرا هانن از دیشب بیدار بودی بعدشم چیه مگهههه دوست دارم تازه وجود دارن خون اشام و گرگینه و جادوگر
جیمین: نه خیر خواب بودم بیدار شدم
(جیمین در مغزش : بیدار بودم چون شب بود مجبور بودم تبدیل به گرگینه شم وای خدایا به دادم برسس کمکک)
ا.ت: از چشات معلومه داری دروغ میگی
ا.ت:بعدشم خون اشام و گرگینه و جادوگر وجود دارن
جیمین: ای خدا وجود ندارننن
ا.ت: وجود دارن(کمی بلند )
جیمین: ندارن(بلند)
ا.ت: دارن (بلند)
جیمین: ندارن(بلند )
ا.ت : دارن(بلند)
جیمین: ببین ا.ت اگر خون اشام وجود داشت چرا واقعا این نیست که من ببینم و حتا تو و گرگینه و جادوگر هم همین تور ببین ا.ت اینا خرافاته خوب اینو بفهم(بالبخند و ارمش گفت)
(جیمین در مغزش : چرا وجود دارن ولی تو نباید بفهمی که وجود دارن)
ا.ت: تموم شد..خیلی تاثیر گذار بود خیلی تاثیر گذاشت روم(دست زد و ی لبخنده)
جیمین: خدایااا کمک گناه من چی بود این شد خواهرم که اینطوری با من حرف میزنه؟؟هاننن؟؟ گناه من چی بود؟؟
ا.ت: گناه تو خوشگلیته خوشگلی درد سر داره پیر رو....
جیمین: خدااایا منو هویج کن
ا.ت: امیننن
جیمین: من دارم با خدا حرف میزنم تو چرا جواب منو میدی؟؟
ا.ت:چون خدا گفته من جوابت روبدم مشکل داری بگو به خدا؟؟
جیمین: نه مشکلی ندارم بیا پایین صبحونه بخوریم
(از زبان راوی: بعد از بحثاشون امدن از اتاق بیرون و رفتن پایین که صبحونه اماده بود و شروع کردن خوردن صبحانه بعد ۱۰ دقیقه تموم شد و ا.ت خیلی خوابش میومد که قهوه اش رو خوردو شروع کردن به جمع کردن سفره)
ا.ت: جیمینساعت چنده
جیمین: ۸ صبحه
ا.ت: چیییییییییییییییییییی( باجیغ گفت )
ا.ت : من برم حاضر شم باییییی
ا.ت ویو
جمین تا گفت ساعت ۸ سریع رفتم تو اتاقم لباس فرم مدرسه ام رو پوشیدم که دیدم جیمین لباس فرمش رو پوشیده و داره میخنده اونم به من عصبانی شدم
ا.ت: چیه داری میخندی مگه من دلقکم هاننن؟؟(عصبانی و کمی بلند)
✰𝑷𝑨𝑹𝑻 ❣︎ 1✰
ا.ت ویو
با صدای مزخرف ساعتم بیدار شدم و نشستم رو تخت و ساعت رو نگا کردم دیدم ساعت ۵:۰۰ ولی دبیر ستان ساعت ۷:۳۰ باز میشه خوب حالا ی نیم ساعت چی میشه بخوابم؟و ی نگاه به اتاق روبه روم انداختم و دیدم جیمین سرش تو لپ تاپ هست و هدفونشو گذاشته گفتم بهتره بخوابم چشمام رو بستم خوابیدم که دیدم جیمین ۱۰۰۰ بار داره صدام میکنه بیدار شدم و سرم رو گرفتم بالا و چشم سمت راستم رو باز کردم
جیمین: ی لامپی پشو مدرسه دیرت میشه
ا.ت نشست رو تخت و چشماش رو مالید : من ی لامپی نیستم
جیمین: انقدر خوابت میاد مگه دوباره دیشب نشستی فیلمای خون اشام گرگینه و جادوگر ری دیدی وای خدا ی من(اخرش رو بلند گفت)
ا.ت:تو چی وقتی شاعتم زنگ خورد جنابالی بیدار بودی چرا هانن از دیشب بیدار بودی بعدشم چیه مگهههه دوست دارم تازه وجود دارن خون اشام و گرگینه و جادوگر
جیمین: نه خیر خواب بودم بیدار شدم
(جیمین در مغزش : بیدار بودم چون شب بود مجبور بودم تبدیل به گرگینه شم وای خدایا به دادم برسس کمکک)
ا.ت: از چشات معلومه داری دروغ میگی
ا.ت:بعدشم خون اشام و گرگینه و جادوگر وجود دارن
جیمین: ای خدا وجود ندارننن
ا.ت: وجود دارن(کمی بلند )
جیمین: ندارن(بلند)
ا.ت: دارن (بلند)
جیمین: ندارن(بلند )
ا.ت : دارن(بلند)
جیمین: ببین ا.ت اگر خون اشام وجود داشت چرا واقعا این نیست که من ببینم و حتا تو و گرگینه و جادوگر هم همین تور ببین ا.ت اینا خرافاته خوب اینو بفهم(بالبخند و ارمش گفت)
(جیمین در مغزش : چرا وجود دارن ولی تو نباید بفهمی که وجود دارن)
ا.ت: تموم شد..خیلی تاثیر گذار بود خیلی تاثیر گذاشت روم(دست زد و ی لبخنده)
جیمین: خدایااا کمک گناه من چی بود این شد خواهرم که اینطوری با من حرف میزنه؟؟هاننن؟؟ گناه من چی بود؟؟
ا.ت: گناه تو خوشگلیته خوشگلی درد سر داره پیر رو....
جیمین: خدااایا منو هویج کن
ا.ت: امیننن
جیمین: من دارم با خدا حرف میزنم تو چرا جواب منو میدی؟؟
ا.ت:چون خدا گفته من جوابت روبدم مشکل داری بگو به خدا؟؟
جیمین: نه مشکلی ندارم بیا پایین صبحونه بخوریم
(از زبان راوی: بعد از بحثاشون امدن از اتاق بیرون و رفتن پایین که صبحونه اماده بود و شروع کردن خوردن صبحانه بعد ۱۰ دقیقه تموم شد و ا.ت خیلی خوابش میومد که قهوه اش رو خوردو شروع کردن به جمع کردن سفره)
ا.ت: جیمینساعت چنده
جیمین: ۸ صبحه
ا.ت: چیییییییییییییییییییی( باجیغ گفت )
ا.ت : من برم حاضر شم باییییی
ا.ت ویو
جمین تا گفت ساعت ۸ سریع رفتم تو اتاقم لباس فرم مدرسه ام رو پوشیدم که دیدم جیمین لباس فرمش رو پوشیده و داره میخنده اونم به من عصبانی شدم
ا.ت: چیه داری میخندی مگه من دلقکم هاننن؟؟(عصبانی و کمی بلند)
۱.۵k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.