رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
part. 17
جونگکوک. ات، ایشون خاله سولگی هست، همراه دخترش جینا، و پسرش جیونگ.
ات. سلام، خوشبختم.
جینا. نمیخوای خودتو معرفی کنی؟ زبون داری؟(پوزخند.)
ات. تو اسم منو شنیدی، پس نیازی نیست دوباره تکرارش کنم.
سولگی. زبون داره، دراز هم که هست، تعجب میکنم که چطوری جونگکوک این زبونش رو قیچی نکرده.
*ات از اینکه چرا انقدر بد رفتار بی احترامی میکنن ترکیبی از تعجب و عصبانیت توی جهرش بود.جونگکوک دستشو دور کمر باریک ات انداخت،و کمی فشار اطمینان بخش بهش داد،به منظوره اینکه تحمل کنه.*
ویو ات.
از کار جونگکوک معلوم بود که نمیخواد بحث بزرگی به وجود بیاد، برای همین حرفی نزدم، از روی لبخند خیلی کمرنگی که خیلی کم میشد دید مشخص بود که به خاله اش با وجود آن رفتار علاقه دارد. همونجور ایستاده بودم که جینا مثل یه گوسفند دستی که جونگکوک توی جیب گذاشته بود رو گرفت، و با بدنش دست جونگکوک را بغل کرده بود.
*همینطور بیخیال شدم ولی اون حسادت درونم داشت کم کم به جوش میومد،اونا رفتن سمت نشیمن.منم بیخیال رفتم توی آشپزخونه روی یک صندلی نشستم،لارا و لیندا هم بودن...*
ات. دختره الاغ، گوسفند، خر.
لارا. ات،یک تحمل کن تا اینا برن، لطفا، منم از جینا متنفرم ولی ببین، باهاش درگیر نشو. اون همش اینجوریه.
ات. اخه دیدی؟ اون گوسفند داشت به من حرف زدن یاد میداد، دیدی چطوری سینه هاشو چسبوند به دست جونگکوک، حالم از همچین دخترایی بهم میخوره.
لیندا. تو چون کنار جونگکوک بودی ندیدی، ولی با اون لباسی که پوشیده بود، کل انحنای بدنش معلوم بود، دقیقا میشه گفت اومده هرزگی کنه.دقیقا خط اون باسن گندش مشخص بود.
ات. وای تو چشمت از هزار تا پسر نم کثیف تره*خنده*.
لیندا. به نظرم برو کنار شوهرت تا این عفریته ندزدیدتش.*خنده*
ات. وای فکر کن جینا جونگکوک رو بندازه رو کولش فرار کنه..*ات تلاش میکرد بلند نخنده.*
لیندا. وای دهنت سرویس، فک کنم بتونه، اخه با اون همه سینه باسن هم باید بتونه.*خنده*
لارا. هیی، آروم، الان خاله سولگی بیاد، هردوتونو جر میده.
*ات و لیندا هنوز مبخندیدن.*
لارا. ات، شوهرت جذابت از دست رفت. نمیدونی چطوری کنار جونگکوک نشسته..*خنده*
*ات بدتر خندید،در حدی که صورتش قرمز شده بود.*
ات. چ.. چطوری نشسته؟*خنده.*
لارا. با اون لباس کوتا که تا بالای رون هاش است پاهاشو به پاهای جونگکوک نزدیک کرده، و همچنان دستشو با اون سینه هاش بغل گرفته.
ات. دیگه... داره از حد میگذره. من روی شوهرم حساسم،*خنده*
لارا. برو پیششون.
ویو ات
بلند شدمو دستی به لباسام کشیدمو رفتم، در اتاق بزرگ نشیمن رو باز کرد.
همونجور که لارا گفته بود جینا کنار جونگکوک بود و با اون ناخوناش روی دست جونگکوک میکشید..
part. 17
جونگکوک. ات، ایشون خاله سولگی هست، همراه دخترش جینا، و پسرش جیونگ.
ات. سلام، خوشبختم.
جینا. نمیخوای خودتو معرفی کنی؟ زبون داری؟(پوزخند.)
ات. تو اسم منو شنیدی، پس نیازی نیست دوباره تکرارش کنم.
سولگی. زبون داره، دراز هم که هست، تعجب میکنم که چطوری جونگکوک این زبونش رو قیچی نکرده.
*ات از اینکه چرا انقدر بد رفتار بی احترامی میکنن ترکیبی از تعجب و عصبانیت توی جهرش بود.جونگکوک دستشو دور کمر باریک ات انداخت،و کمی فشار اطمینان بخش بهش داد،به منظوره اینکه تحمل کنه.*
ویو ات.
از کار جونگکوک معلوم بود که نمیخواد بحث بزرگی به وجود بیاد، برای همین حرفی نزدم، از روی لبخند خیلی کمرنگی که خیلی کم میشد دید مشخص بود که به خاله اش با وجود آن رفتار علاقه دارد. همونجور ایستاده بودم که جینا مثل یه گوسفند دستی که جونگکوک توی جیب گذاشته بود رو گرفت، و با بدنش دست جونگکوک را بغل کرده بود.
*همینطور بیخیال شدم ولی اون حسادت درونم داشت کم کم به جوش میومد،اونا رفتن سمت نشیمن.منم بیخیال رفتم توی آشپزخونه روی یک صندلی نشستم،لارا و لیندا هم بودن...*
ات. دختره الاغ، گوسفند، خر.
لارا. ات،یک تحمل کن تا اینا برن، لطفا، منم از جینا متنفرم ولی ببین، باهاش درگیر نشو. اون همش اینجوریه.
ات. اخه دیدی؟ اون گوسفند داشت به من حرف زدن یاد میداد، دیدی چطوری سینه هاشو چسبوند به دست جونگکوک، حالم از همچین دخترایی بهم میخوره.
لیندا. تو چون کنار جونگکوک بودی ندیدی، ولی با اون لباسی که پوشیده بود، کل انحنای بدنش معلوم بود، دقیقا میشه گفت اومده هرزگی کنه.دقیقا خط اون باسن گندش مشخص بود.
ات. وای تو چشمت از هزار تا پسر نم کثیف تره*خنده*.
لیندا. به نظرم برو کنار شوهرت تا این عفریته ندزدیدتش.*خنده*
ات. وای فکر کن جینا جونگکوک رو بندازه رو کولش فرار کنه..*ات تلاش میکرد بلند نخنده.*
لیندا. وای دهنت سرویس، فک کنم بتونه، اخه با اون همه سینه باسن هم باید بتونه.*خنده*
لارا. هیی، آروم، الان خاله سولگی بیاد، هردوتونو جر میده.
*ات و لیندا هنوز مبخندیدن.*
لارا. ات، شوهرت جذابت از دست رفت. نمیدونی چطوری کنار جونگکوک نشسته..*خنده*
*ات بدتر خندید،در حدی که صورتش قرمز شده بود.*
ات. چ.. چطوری نشسته؟*خنده.*
لارا. با اون لباس کوتا که تا بالای رون هاش است پاهاشو به پاهای جونگکوک نزدیک کرده، و همچنان دستشو با اون سینه هاش بغل گرفته.
ات. دیگه... داره از حد میگذره. من روی شوهرم حساسم،*خنده*
لارا. برو پیششون.
ویو ات
بلند شدمو دستی به لباسام کشیدمو رفتم، در اتاق بزرگ نشیمن رو باز کرد.
همونجور که لارا گفته بود جینا کنار جونگکوک بود و با اون ناخوناش روی دست جونگکوک میکشید..
- ۱.۷k
- ۲۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط