رمان فیکدریایی جادویی

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓

پارت⁹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
لبخندی زد و مشغول گشتن شد.
لپام اتیش گرفتن. وای.
با دستام خودمو باد میزدم، من چشم شده؟
جیهوپ: داری چی درست میکنی؟
من: سوپ.
جیهوپ: واسه من؟
من: بله.
جیهوپ: نه نه..نمیخوام بیفتی توی زحمت.
من: هیچ زحمتی نداره دارم به خاطر کار دیشبتون ازتون تشکر میکردم.
لپاش گل انداخت و سرشو انداخت پایین.
من ذوق میکنم این چشه؟
جیهوپ: ولی اونی که باید تشکر کنه منم، چون جونمو نجات دادی.
وای خدایا از شدت هیجانی بودن الان پس میفتم.
جیهوپ: گوشیم..
من: روی میز تی ویه.
برش داشت که چشماش گرد شد.
احتمالا همه بهش زنگ زده بودن.
جیهوپ: ببخشید ولی من اسم شمارو نمیدونم..
من: خوبب..اسمم نورانه، لی نوران.
جیهوپ: چه اسم قشنگی..
توی دلم کارخانه قند سازی به پا بود.
رفت سمت در که هرچی کشیدش باز نشد.
رفتم کمکش اما باز نمیشد.
هم از داخل و هم از بیرون قفلش رمزی بود و من هرچی رمز و میزدم باز نمیشد..
من: یعنی چی..من رمز درست و میزنم اما میگه اشتباه؟
وای، حالا چه خاکی بگیرم تو سرم.
در و هرچی میکردم باز نمیشد.
وای..
اگه جیهوپ بمونه اینجا که..
جیهوپ: بزار زنگ بزنم جونکوک، بیاد از بیرون درو باز کنه.
من: اما از بیرونم در رمزیه.. باز نمیشه..حتی اگه کلید سازم بیاد نمیتونه بازش کنه..
دیدگاه ها (۱۰)

رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙پارت⁶⁰⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰من: حواست ...

رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙پارت⁶³⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰منم بهش خی...

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁸𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷بردمش خون...

رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊‎‎‌‌‎‎𔘓پارت⁷𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷جواب داد....

game of love and hate(part 32)

#Gentlemans_husband#season_Third#part_263در ضمن فهمیدم توی ا...

×نمیدونم نمیدونم آبجی .نگران . +.کم کم داشتم از حال میرفتم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط