سلطنت راز آلود

//سلطنت‌ راز آلود//
پارت 67

الویز با لحنی تمسخر آمیز گفت
الویز : به پادشاه ما حمله شد و ایشون زخمی شدن ولی شما حال به فکر پوشش من هستید
ملکه میلانا که جوابی دندان شکنی شنیده بود دیگر چیزی نگفت الویز نگاهی به چهره همه انداخت که سر شان پایین بود گفت
الویز : حال که دیگری حرفی ندارید این جلسه همینجا به پایان می‌رسد ..
حرف او با صدای یکی از افراد حاضر در آن جا قطع شد
ژ/ریتزو : شما هیچ گونه حقی ندارید که به ما دستور بدهید چون هنوز حتا ملکه واقعی هم نیستید تنها کسی که می‌تواند دستور بدهد پادشاه هست....
جیمین : تا زبونت رو از حلقوم ات نکشيدم‌‌ بیرون ساکت شو
با صدای نسبتأ بلند جیمین همه نگاهش را به سمته در داد و در کمال تعجب به پادشاه که با لباسی کاملا آراسته و سلطنتی در و اقتدار هميشگي اش ایستاد بود نگاه کردن و تعظيم طولانی کرد و هیچ کس جرعت بلند کردن سرش را نداشت
با قدم های محکم به سمته الویز قدم برداشت و جلو چشمان متعجب او ایستاد و درحالی که نگاهش بر روی چشم ملکه اش بود خطاب به افراد آن جا گفت
جیمین : شماها انگار جاگاه خوتون رو فراموش کردی که جرعت کردید با ملکه اینجوری حرف بزنیم..
......
سرگیجه و الویز به قدری زیاد شده بود که هیچی کدام از کلمات او را متوجه نمیشد و هر لحظه دید چشمانش تار میشد فقد از دیدن جیمین که سالم جلوش ایستاد بود نفس راحتی کشید،
لحظه بدنش سست شد و دیگر توان ایستادن نداشت و تعادل اش را از دست داد
جیمین زود‌ دست‌ را دوره کمر همسرش حلقه کرده که از افتادنش را گرفت
و با نگرانی جویای حال شد
جیمین : لیل...لیلی حالت خوبه چی شد.....
دستی به صورت او کشید نگاهش را روی تک تک اجزای صورت او می‌چرخاند لب های کبود و صورت عرق کرده با صدای نسبتأ بلند گفت
جیمین : منتظر چی هستی طبیب رو خبر‌ کنید
دست دیگرش را زیر زانو ها او بر و از روی زمین بلندش کرد و با عجله به سمته اقامت گاه اش‌ قدم برداشت
.......
جیمین : چرا چیزی نمیگی وضعیتش چطوره
طبیب بخاطر فریاد پادشاه شان به خودش لرزيد و با لکنت گفت
.....عالیجناب من دارم همه تلاشم رو میکنم ولی سم از طریق معده توی بدن ایشون بخش شده و فقد با خوردن این دارو که خطر جانی رفعه میشه
جیمین : این دارو بده به من
طبیب تعظيمی کرد و کاسه که دارو گیاهی در آن بود رو به دست او داد
کنارش بر روی تخت نشست و کمی از آن دارو را در دهانش نگهداشت
و به روی صورت همسرش خم شد و لب هایش را بر روی لب های او گذاشت و دارو را از دهان خودش به دهان او انتقال داد
چندین بار دیگری این‌ کار را تکرار کرد و با هر بار برخورد لب هایش با لب های او ضربان‌ قلبش را احساس میکرد،

اين داستان ادامه دارد؟

غلط املایی بود معذرت 💫
دیدگاه ها (۶۱)

//سلطنت راز آلود//پارت 68دل در دردی که درمانش نمی آید شبی تا...

//سلطنت راز آلود//پارت 69جیمین : بزارش اونجا مارتا بدون هیچ ...

//سلطنت راز آلود//پارت 66لحظاتی میشد‌ که به قصر باز گشته بود...

//سلطنت راز آلود//ادامه پارت 65ماتیاس : چشم دستمال را به دست...

( گناهکار ) ۸۳ part جیمین کلافه درحال خشک کردن ظرف ها بود یو...

ادامه پارت قبل لبخند پنهانی زد اون عاشق آسمون بود اما خیلی ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط