پارت

پارت :71
ارباب زاده ...


تهیون با قرن های محکم به سمت اتاق یونجون حرکت کرد جلوی در اتاق ایستاد چند ثانیه مکث کرد چند ضربه آرام به در زد صدای یونجون رو شنید که گفت بیا داخل
تهیون دستگیره رو فشار داد و در باز شد
وارد اتاق شد یونجون خیلی جدی مشغول خواندن چند تا پرونده بود همان طور که سرش پایین بود با جذابیت خاصی که داشت لب زد

" زود حرفت رو بزن و برو "

تهیون چند تا پرونده که توی دستش بود رو گذاشت روی میز و گفت

" قربان این پرونده ها خیلی مهم بودن واسه همین آوردم تا خودتون شخصاً برسیش کنید "

یونجون نگاهی به پرونده های جلویش انداخت دستی توی موهای سیاه رنگه آشفته اش کشید و گفت

" کار خوبی کردی "

تهیون لبخند کمرنگی زد یونجون عینکش که اون رو حتا بیشتر از قبل زیبا مرده بود رو در آورد و گذاشت روی میز و به تهیون نگاه کرد

" اما من وقت ندارم اینا رو بخونم ...پس اگر میتونی ببرشون پیش سوبین تا برسیش کنه "

تهیون با شنیدن اسم سوبین به بالا نگاه کرد و با یونجون چشم تو چشم شد چه بار از سان که بتونه بره یکم باهاش حرف بزنه
و بتونه اون رو یکم ببینه

" بله حتما قربان "

تهیون از اتاق یونجون آمد بیرون مستقیم به سمت اتاق سوبین حرکت کرد ..
تا به در رسید اول لباس هاشو مرتب کرد و بعد هم دستی توی موهای خوش حالتش کشید و در زد

" بیا داخل "

تهیون وارد اتاق شد برخلاف یونجون سوبین منتظر به در نگاه میکرد تا ببینه اون شخص کیه ....


ادامه دارد ....
دیدگاه ها (۲)

پارت :72 ارباب زاده ... تهیون وارد اتاق شد سوبین منتظر نگا...

پارت :74ارباب زاده ...یونجون در اتاق کارش بود یکی از کارمندا...

پارت :70ارباب زاده ...( یک ماه بعد ) یک ماه از تمام اتفاقات ...

پارت :70 ارباب زاده سوبین موبایلش رو از جیب کتش آورد بیرون و...

پارت 27

پارت 28

پارت23

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط