سوراخ پارت 31 بخش اول...

#تهیونگ
وقت رفتن بود....سوار ماشین شدیم و راه افتادیم...
میدونم جونگ کوک میخواد بهمون قضیه یونا رو بگه....ولی نمیدونم چرا آمادگی شو ندارم...

#یونا
لباسم رو پوشیدم...یه مجلسی جذاب...ولی خب به شدت تنگ و بدن نما بود....کوک اومد تو اتاق
-خانمم..الان...وو این تیپ مرگ واسه چیه دقیقا؟؟😈
+واسه امشب دیگه...زشته؟؟
-نه ولی عوضش کن...💔
+آخه چرا؟؟!!
- بنظرت زیادی هات....نشدی😑💔
+ولی...کوک....
-میخوای خودم...
×واییییی مامانی....چه لباس کشنکی...میخوای جلو مهمونا بپوشیش؟؟؟
+آره ولی بابات اجازه نمیده...
-اجازه نمیدم چون مامانت فقط باید واسه من اینجوری بپوشه...
×خب پس عوضش کن مامان....

.....#نیم_ساعت_بعد...
#یونا
مهمونا اومدن....واکنش هاشون خیلی جالب بود....اول خودم تنها اومدم بعدش بچه‌ها. ...
واکنش نامجون:یونا چان....تو اینجا....💔💔این غیر ممکنه....بچه هم دارید!!!!!!!یاااااااا جونگ کوک...مسابقه دو گذاشتی....

واکنش سوکجین:.......................عجب .............چی وایسین این دیگه...آخه کی وقت کردین بچه دار شین...!!!!!!!💔😑😨

واکنش هوسوک:.......که اینطور (😧💔).....یکی بزنه تو گوشم ببینم خوابم....وات...وات د ....بچه آخه ......

واکنش یونگی:......ام......ام....پیش بینی میکردم ولی....نه در این حد....

واکنش تهیونگ:......من....میدونستم ک باهم ازدواج کردین.....ولی خب بچه داریتون....رو نه....افق کجایی؟ دقیقا کجایی؟

واکنش جیمین و کیوکا:.......ما میدونستیم...😊😊❤❤

#جونگکوک
-..بچه‌ها...
+×÷=< €بله؟!😑😊
-خب...حالا چطوری به آرمی ها بگیم....؟؟؟
+×÷=< €ما هیچی به ذهنمون نمیرسه.....
-💔😑

#بعد_از_شام....
#جونگکوک
خدا رو شکر بخیر گذشت.....یونا رفت تو آشپزخونه تا چای دم کنه....ولی من نگاهم و حواسم جای دیگه ای بود....از وقتی اعضا در مورد ازدواج ما فهمیدن اولش رفتن تو شک ولی جی هوپ با یه حسرت خاصی به یونا نگاه میکرد....مخصوصا به اون پاهای ظریفش....
از جام بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه. ....
+کوک تو اینجایی....
-یونا همین الان برو یه دامن گشادتر بپوش...همین الان...
+میشه بگی چیشده....😤
- جی هوپ بدجور داره نگات میکنه...احساس میکنم داره تو رو دید میزنه ....
+ای خدا....چرا اتهام ناروا میزنی آخه....
-آره کم مونده بیاد ساق پاتو کیس مارک کنه...برو یه دامن بلند و گشاد بپوش و بیا....سریعا....

ادامه پارت بعدی.....
#سوراخ
#پست_جدید