چند پارتی
نویسنده: مرلین
وقتی اکست رو بعد چند سال میبینی
p2
دیدم باز همون شخص باز پیام داده نوشته بود
ـــــ: لوکیشنت دستمه بیب
ا. ت
از ترس دستام میلرزید و خدا خدا میکردم واقعی نباشه
سریع زنگ زدم به هانا
نکته هانا دوست صمیمی ا. ته
هانا: الو چه مرگته؟(خوابالو)
ا. ت: هانا کمک
هانا: چیشده؟ ( نگران)
داستانو تعریف میکنه
هانا: باشه باشه الان میام
ا. ت: باشه زودتر لطفا من میترسم
هانا: باشه نگران نباش ۳ دقیقه ای اونجام
هانا
رفتم سریع لباسامو پوشیدم و سوار ماشین شدم و بعد از ۴ دقیقه رسیدم اونجا که...
فلش بک
ا. ت
تو دلم ی شادابی بود که هانا داره میاد ولی که یهو از پشت دست یکی روی دهنم قرار گرفت ترسیدم و خواستم با جیغ از یکی کمک بگیرم ولی هیچکی نبود با پا زدم تو پای اونی که پشتم بود وقت نشد چهرشو ببینیم بدو بدو در خونه رو باز کردم داشتم از کوچه رد میشدم چشمام رو بستم و آب دهنمو قورت دادم که یهو با بدن یکی برخورد کردم دیدم ی مرد هیکلی قد بلند سرشو بلند کرد و گفت
...
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.