پارت

#پارت193

_باز اومده پیشت از من شکایت کرده؟!
نمیدونم چرا فک میکنه صاحابِ منه!

شایان از جایش بلند شد و ایستاد.

+اگه حرفی زدم واسه خودت بوده ، آیندت واسم مهمه مهرنوش!
اما اینکه میگی دوسش نداری...
این دیگ دست من نیست .

_پس دیگ ازش طرفداری نکن !
باشه؟!

شایان سرتکان داد و به طرف در رفت .

_شب بخیر

...
سرجایش دراز کشید .
حس عذاب وجدان داشت.
میدانست که شایان از دستش دلخور شده است ، با فکر به این که فردا از دلش در می آورد خودش را آرام کرد که صدای گوشی اش آمد .

با دیدن اسم "طبقه ی سوم"
به کل دلخوری شایان را فراموش کرد.

پیامش را باز کرد...

"خوابیدی؟"
...
دیدگاه ها (۳)

#پارت195_خوابیدی؟!کمی مکث کرد و تایپ کرد:+نه بیدارم !_مزاحم ...

#پارت196 با تکان های دستی ، پتو را از روی صورتش کشید و با صد...

#پارت192"مهری"موهایش را روی شانه ی راستش انداخت و به طرف تخت...

#پارت191فرشید لبخندی زد !_مهری؟!روزبه چشم هایش را بست و عمیق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط