من برگشتم فصل۲(پارت۱۰)(اخر)
من برگشتم فصل۲(پارت۱۰)(اخر)
۵ سال بعد
تهیونگ ویو
* وای تهیونگا استرس دارم
& استرس واسه چی
* بعد پنج سال قراره مادر پدرم رو ببینم تازه الان سونگ یو هم هست (سونگ یو پسر ا.ت و تهیونگ هست همینجوری به ذهنم رسید)
& خب آروم باش یه نفس عمیق بکش
* اوکی
رفتیم نزدیک تر دست سونگی رو گرفته بودم تهیونگ هم چمدون هارو میآورد با اون دستم زنگ رو زدم مادر و پدرم خبر نداشتن من کجام و حتی نمیدونستن امروز قراره بریم پیششون در باز شد و رفتم تو با وارد شدنم به خونه با چهره پر تعجب و سوال مادر پدر و خواهرم و شوهر خواهرم متوجه شدم و رفتم جلو تر
* س......سلام
پدر و مادرم . دخترممممممممم
& سلام
پدرم . تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی این بچه کیه نکنه ......نکنه شما
& من و ا.ت ازدواج کردیم و اینم سونگ یو پسرمون هست
یه دختر کوچولو امد نزدیکم و سلام کرد
یورا .سلام ا.ت این دختر من هست
یوریم .سلام خاله من یوریم هستم
* اخی تو چقدر نازی چند سالته
یورا . دقیقا پنج سالشه
* اوخیییی سونگ یو چهار سالشه
مادرم . جذابیتش به تهیونگ رفته
* یااااا اوما
مادرم . راست میگم خب
& ا.ت هم خیلی جذابه
پدرم. اوق حالم بهم خورد این لوس بازیا رو بزارین کنار
*&😂😂😂😂
تهیونگ و ا.ت به خوبی و خوشی زندگی کردند و خدا رو شکر میکردن که همو دارن
پایان
۵ سال بعد
تهیونگ ویو
* وای تهیونگا استرس دارم
& استرس واسه چی
* بعد پنج سال قراره مادر پدرم رو ببینم تازه الان سونگ یو هم هست (سونگ یو پسر ا.ت و تهیونگ هست همینجوری به ذهنم رسید)
& خب آروم باش یه نفس عمیق بکش
* اوکی
رفتیم نزدیک تر دست سونگی رو گرفته بودم تهیونگ هم چمدون هارو میآورد با اون دستم زنگ رو زدم مادر و پدرم خبر نداشتن من کجام و حتی نمیدونستن امروز قراره بریم پیششون در باز شد و رفتم تو با وارد شدنم به خونه با چهره پر تعجب و سوال مادر پدر و خواهرم و شوهر خواهرم متوجه شدم و رفتم جلو تر
* س......سلام
پدر و مادرم . دخترممممممممم
& سلام
پدرم . تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی این بچه کیه نکنه ......نکنه شما
& من و ا.ت ازدواج کردیم و اینم سونگ یو پسرمون هست
یه دختر کوچولو امد نزدیکم و سلام کرد
یورا .سلام ا.ت این دختر من هست
یوریم .سلام خاله من یوریم هستم
* اخی تو چقدر نازی چند سالته
یورا . دقیقا پنج سالشه
* اوخیییی سونگ یو چهار سالشه
مادرم . جذابیتش به تهیونگ رفته
* یااااا اوما
مادرم . راست میگم خب
& ا.ت هم خیلی جذابه
پدرم. اوق حالم بهم خورد این لوس بازیا رو بزارین کنار
*&😂😂😂😂
تهیونگ و ا.ت به خوبی و خوشی زندگی کردند و خدا رو شکر میکردن که همو دارن
پایان
۳۲۲.۸k
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.