the king of my heart 💜
the king of my heart 💜
فصل دوم پارت۲
ات
همه توی مهمونی بودیم هرکس یه کاری میکرد منم تنها یه گوشه وایساده بودم داشتم به جمعیت نگاه میکردم که سانا اومد کنارم
سانا.مامان مگه نگفتی امشب میتونم داداشمو ببینم نکنه اون مرده نزاشته بیاد کنارم؟
ات.دخترم اون مرده بابای توئه نباید اینجوری بهش بگی بعدشم حتما تو ترافیک گیر کردن میاد مامان جان
سانا.نه مامان اون بابای من نیست اگه بابام بود منو ول نمیکرد(دختره بی ادب خیلی هم دلت بخواد یونگی بابات باشه)
ات
سانا دویید رفت کنار مامانم اون با این که هشت سالشه خیلی دختره عاقلیه
تو فکر بودم که دیدم همه بلند شدن
یکم رفتم اونور تر
حدسم درست بود یونگی اومده بود
اما نه تنها همراه با زنش یونا
یه پسرو دیدم که داشت کنار یونگی راه میرفت فهمیدم لی اوون منه
اما به غیر از اون یه دختره هم بغل یونا بود
هه حتما اینم بچشه(بشه منه فداش بشم منه)
کل خانواده مین دور هم بودن
دست سانا رو گرفتم تا ببرمش کنار داداشش
یونگی وقتی منو دید به چشمام زل زد دستاشو سمتم دراز کرد
یونگی.سلام
ات.دوست نداشتم دستاشو بگیرم اما مجبور شدم...سلام
نگاهش رفت سمت سانا زانو زد میخاست سانا رو بگیره بغلش اما اون سریع پشتم قایم شد
یونگی که انگار یکم ناراحت شده بود بلند شد سانا هم رفت سمت لی اوون
ات
همه دور میز شام بودن لی اوون هم حسابی با منو سانا گرم گرفته بود داشتیم شام میخوردیم که یهو عموم گفت
عمو.حالا که همه دور هم جمع شدیم نظرتون چیه برای استراحت یه مسافرت کوتاه بریم؟
عمه ات.اره موافقم
یونگی.ولی بابا کارای شرکت چی میشه؟
عمو ات.اونو میسپاریم به منشی کارا که زیاد نیست
یونگی.باشه پس منم مشکلی ندارم
یونا(البته با عشوه).مرسی عشقم منو بچه ها واقعا به یه سفر احتیاج داشتیم
یونگی چیزی نگفت فقط سرشو تکون داد
ات
وقتی یونا گفت بچه ها اعصابم خورد شد اون الان داشت بچه منو مال خودش میدونست؟
اگه تو جمع نبودیم همین الان فکشو میووردم پایین
کم کم بقیه داشتن میرفتن یونگی هم با خانواده عزیزش داشت میرفت
لی اوون.بابا میشه من امشب با فردا پیش مامانو آبجی بمونم؟
یونا.نه عزیزم یادت رفته پس فردا امتحان داری فردا هم باید درساتو بخونی
لی اوون.من درسامو خوندم بعدشم با تو نبودم از بابام سوال کردم،میشه بابایی؟
یونگی.اره پسرم بمون ولی شیطونی نکنیا
لی اوون.باشه بابا خدافظ
ات
وقتی لی اوون به یونا اونطوری گفت خوشحال شدم زنیکه فک کرده کیه که برا پسر من تعیین تکلیف میکنه...
شرطا
۹لایک
کامنتم بزارین
فصل دوم پارت۲
ات
همه توی مهمونی بودیم هرکس یه کاری میکرد منم تنها یه گوشه وایساده بودم داشتم به جمعیت نگاه میکردم که سانا اومد کنارم
سانا.مامان مگه نگفتی امشب میتونم داداشمو ببینم نکنه اون مرده نزاشته بیاد کنارم؟
ات.دخترم اون مرده بابای توئه نباید اینجوری بهش بگی بعدشم حتما تو ترافیک گیر کردن میاد مامان جان
سانا.نه مامان اون بابای من نیست اگه بابام بود منو ول نمیکرد(دختره بی ادب خیلی هم دلت بخواد یونگی بابات باشه)
ات
سانا دویید رفت کنار مامانم اون با این که هشت سالشه خیلی دختره عاقلیه
تو فکر بودم که دیدم همه بلند شدن
یکم رفتم اونور تر
حدسم درست بود یونگی اومده بود
اما نه تنها همراه با زنش یونا
یه پسرو دیدم که داشت کنار یونگی راه میرفت فهمیدم لی اوون منه
اما به غیر از اون یه دختره هم بغل یونا بود
هه حتما اینم بچشه(بشه منه فداش بشم منه)
کل خانواده مین دور هم بودن
دست سانا رو گرفتم تا ببرمش کنار داداشش
یونگی وقتی منو دید به چشمام زل زد دستاشو سمتم دراز کرد
یونگی.سلام
ات.دوست نداشتم دستاشو بگیرم اما مجبور شدم...سلام
نگاهش رفت سمت سانا زانو زد میخاست سانا رو بگیره بغلش اما اون سریع پشتم قایم شد
یونگی که انگار یکم ناراحت شده بود بلند شد سانا هم رفت سمت لی اوون
ات
همه دور میز شام بودن لی اوون هم حسابی با منو سانا گرم گرفته بود داشتیم شام میخوردیم که یهو عموم گفت
عمو.حالا که همه دور هم جمع شدیم نظرتون چیه برای استراحت یه مسافرت کوتاه بریم؟
عمه ات.اره موافقم
یونگی.ولی بابا کارای شرکت چی میشه؟
عمو ات.اونو میسپاریم به منشی کارا که زیاد نیست
یونگی.باشه پس منم مشکلی ندارم
یونا(البته با عشوه).مرسی عشقم منو بچه ها واقعا به یه سفر احتیاج داشتیم
یونگی چیزی نگفت فقط سرشو تکون داد
ات
وقتی یونا گفت بچه ها اعصابم خورد شد اون الان داشت بچه منو مال خودش میدونست؟
اگه تو جمع نبودیم همین الان فکشو میووردم پایین
کم کم بقیه داشتن میرفتن یونگی هم با خانواده عزیزش داشت میرفت
لی اوون.بابا میشه من امشب با فردا پیش مامانو آبجی بمونم؟
یونا.نه عزیزم یادت رفته پس فردا امتحان داری فردا هم باید درساتو بخونی
لی اوون.من درسامو خوندم بعدشم با تو نبودم از بابام سوال کردم،میشه بابایی؟
یونگی.اره پسرم بمون ولی شیطونی نکنیا
لی اوون.باشه بابا خدافظ
ات
وقتی لی اوون به یونا اونطوری گفت خوشحال شدم زنیکه فک کرده کیه که برا پسر من تعیین تکلیف میکنه...
شرطا
۹لایک
کامنتم بزارین
۱۰.۷k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.