the king of my heart 💜
the king of my heart 💜
فصل دوم پارت۱
ات.سانا دخترم زود باش پروازمون دیر میشه ها
سانا.اومدم مامان
ات.دست سانا رو گرفتم بعد پنج سال قراره برگردیم کره
سانا.مامان میشه کانادا بمونیم دلم برای مدرسمو دوستام تنگ میشه
ات.میدونم دخترم ولی بابابزرگ اینو خواسته بعدشم مگه تو نمیگفتی دوس داری داداشی رو ببینی پس چیشد؟
سانا.اره مامان دوس دارم ولی از الان بگم من پیش بابا نمیرما اون مارو دوست نداره
ات.با حرفی که سانا زد بغضم گرفت....باشه دخترم نرو
درست پنج سال از طلاق گرفتن منو یونگی گذشته بود
خیلیاتون دارین میگین اون که منو دوست داشت زندگی خوبی رو داشتیم پس چیشد؟
اصلا هم اینطوری نیست
یع شب زمستونی یونگی اعتراف کرد که از من خسته شدهو یونا رو میخواد
اون شب قلبم حسابی خورد شد،دو روز بعد رفتیم دادگاه تا طلاق بگیریم،دادگاه هم گفت پسر باید پیش باباش بمونه دختر هم کنار مادرش
الان پنج ساله پسرمو ندیدم،اصلا نمیدونم چیکار میکنه چی میخوره چجوری زندگی میکنه
حالا اینا رو بیخیال یعنی یونگی با یونا ازدواج کرده؟
سانا.مامان مامانی بیدار شو رسیدیما
ات.اروم چشمامو باز کردم
با سانا از هواپیما پیاده شدم،وارد سالن اصلی شدم داشتم دنبال مامان بابام میگشتم که یهو دیدمشون
رفتم سمتشون محکم بغلشون کردم
چقد شکسته شده بودن
اونا سانا رو بغل کردن بعدش همه سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت عمارت
دیگه اون عمارت پرجمعیت قبلی وجود نداشت بزرگ خان با مامانبزرگم توی تصادف فوت شدن الان بابام مالک این عمارت بود
از عموم با عمم هم خبری نداشتم نمیدونم کجا رفتن
ب.ا.دخترم ما برای امشب همه رو دعوت کردیم عمارت اشکالی که نداره؟
ات.نه بابا جون چه اشکالی
م.ا.دخترم بیا بریم اتاق تو با سانا رو بهت نشون بدم
ات.باشه مامان
با مامانم رفتم بالا اتاق رو بهم نشون داد
سانا رو بردم حموم اومدم بیرون لباسشو تنش کردم
ات.دخترم همینجا بشین با تبلت بازی کن تا من برم حموم باشه؟
سانا.باشه فقط مامان کی مدرسه جدید ثبت نامم میکنی؟
ات.فردا
سانا.باشه مامان جون
ات.رفتم توی حموم لباسامو کندم نشستم توی وان هر وقت به چهره سانا نگاه میکردم یاد یونگی میوفتم خیلی شبیه یونگیه
از حموم دراومدم لباسمو پوشیدم رفتم نشستم کنار سانا
کم کم مهمونی شروع میشد یه لباس صورتی عروسکی تن سانا کردم خودمم یه لباس قرمز که تا بالای زانوم بود پوشیدم موهامو حالت دادم یه آرایش لایت کردم
دست سانا رو گرفتم با هم رفتیم پایین
همه اومده بودن اما بین اون جمعیت یونگی رو ندیدم....
سوپرایززز
میدونم توقع نداشتین فصل جدیدو بزارم ولی خب گذاشتم
امیدوارم خوشتون بیاد لایکو کامنت فراموش نشه
فصل دوم پارت۱
ات.سانا دخترم زود باش پروازمون دیر میشه ها
سانا.اومدم مامان
ات.دست سانا رو گرفتم بعد پنج سال قراره برگردیم کره
سانا.مامان میشه کانادا بمونیم دلم برای مدرسمو دوستام تنگ میشه
ات.میدونم دخترم ولی بابابزرگ اینو خواسته بعدشم مگه تو نمیگفتی دوس داری داداشی رو ببینی پس چیشد؟
سانا.اره مامان دوس دارم ولی از الان بگم من پیش بابا نمیرما اون مارو دوست نداره
ات.با حرفی که سانا زد بغضم گرفت....باشه دخترم نرو
درست پنج سال از طلاق گرفتن منو یونگی گذشته بود
خیلیاتون دارین میگین اون که منو دوست داشت زندگی خوبی رو داشتیم پس چیشد؟
اصلا هم اینطوری نیست
یع شب زمستونی یونگی اعتراف کرد که از من خسته شدهو یونا رو میخواد
اون شب قلبم حسابی خورد شد،دو روز بعد رفتیم دادگاه تا طلاق بگیریم،دادگاه هم گفت پسر باید پیش باباش بمونه دختر هم کنار مادرش
الان پنج ساله پسرمو ندیدم،اصلا نمیدونم چیکار میکنه چی میخوره چجوری زندگی میکنه
حالا اینا رو بیخیال یعنی یونگی با یونا ازدواج کرده؟
سانا.مامان مامانی بیدار شو رسیدیما
ات.اروم چشمامو باز کردم
با سانا از هواپیما پیاده شدم،وارد سالن اصلی شدم داشتم دنبال مامان بابام میگشتم که یهو دیدمشون
رفتم سمتشون محکم بغلشون کردم
چقد شکسته شده بودن
اونا سانا رو بغل کردن بعدش همه سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمت عمارت
دیگه اون عمارت پرجمعیت قبلی وجود نداشت بزرگ خان با مامانبزرگم توی تصادف فوت شدن الان بابام مالک این عمارت بود
از عموم با عمم هم خبری نداشتم نمیدونم کجا رفتن
ب.ا.دخترم ما برای امشب همه رو دعوت کردیم عمارت اشکالی که نداره؟
ات.نه بابا جون چه اشکالی
م.ا.دخترم بیا بریم اتاق تو با سانا رو بهت نشون بدم
ات.باشه مامان
با مامانم رفتم بالا اتاق رو بهم نشون داد
سانا رو بردم حموم اومدم بیرون لباسشو تنش کردم
ات.دخترم همینجا بشین با تبلت بازی کن تا من برم حموم باشه؟
سانا.باشه فقط مامان کی مدرسه جدید ثبت نامم میکنی؟
ات.فردا
سانا.باشه مامان جون
ات.رفتم توی حموم لباسامو کندم نشستم توی وان هر وقت به چهره سانا نگاه میکردم یاد یونگی میوفتم خیلی شبیه یونگیه
از حموم دراومدم لباسمو پوشیدم رفتم نشستم کنار سانا
کم کم مهمونی شروع میشد یه لباس صورتی عروسکی تن سانا کردم خودمم یه لباس قرمز که تا بالای زانوم بود پوشیدم موهامو حالت دادم یه آرایش لایت کردم
دست سانا رو گرفتم با هم رفتیم پایین
همه اومده بودن اما بین اون جمعیت یونگی رو ندیدم....
سوپرایززز
میدونم توقع نداشتین فصل جدیدو بزارم ولی خب گذاشتم
امیدوارم خوشتون بیاد لایکو کامنت فراموش نشه
۱۴.۰k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.