در سرم افتاده است شوری مرا یاری کنید

...
در سرم افتاده است شوری مرا یاری کنید
در تب این‌عشق جان دادم زمن یادی کنید
در مـیان شعر چشـمانش اگر دل باخـته‌ام
چون‌قصورم عشق‌بود ازمن هواداری کنید
خاطراتش مانده در یادم اگر چه نیست او
قصه مـن پـر ز انـدوه اسـت دل‌داری کنید
درد دوری در دلم بد رخنه کرد و جا گرفت
ای‌که می‌بینید شکسته قلب‌من کاری کنید
زخمه از تیغش زبس‌خوردم دلم‌آشفته شد
تار دل‌بشکست در غم حکم‌دل جاری کنید
حرف‌هایم را شنید اما نخواند این‌قصه را
مـن پریشانـم ز بـی مهـری غمخواری کنید
من‌نمی‌ترسم از آن روزی‌که در او گم شوم
ترسم از دوری است با قلبم وفاداری کنید
مُرده‌ام از درد او چون بهترین افسانه‌ بود
لـحظه‌ای از من بخوانید و عـذاداری کـنید
بین رویاهای من افتاده داغ هجر از عشق
خواب درمن گم‌شده باشد که‌بیداری کنید
من‌که‌بی‌تاب ازفراق درگوشه‌ای‌پنهان شدم
سرنوشتم شـور شـد از مـن نگهداری کنید
بازغرق‌چشم‌اوست‌دنیا ندا راچـاره‌چیست
جز لب خاموش من ای‌دوستان کاری کنید #سروده‌های_ عاشقانه
دیدگاه ها (۲)

...چنان اسیری که در بند زندگی گیر استدل غربت زده‌ با دست تو ...

...با من بمان که بی تو این بهار نمی‌خواهمدر هجـر مـی‌سـوزم و...

...دلم را باخـته‌ام امـا به چشـم تـو گرفتارمهنوزهم بین رویاه...

...بیا آهسـته و آرام بگیر دسـتان سردم رامشو دور از دل‌بیمار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط