رمان
#رمان
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۱۸
بلا:صبح بیدار شدم که دیدم میساکی و تمو هرکدوم به افتضاح ترین شکل ممکن خواب بودن...عجب دیوونه هایین!
یهو یاد اتفاقای دیشب اوفتادم....سیخ نشستم سرجام:نهههههههههههههههههههههه
تمو و میساکی با تعجب بیدار شدن و اینور و اونور رو با خوابالودی شدید نگاه میکردن
میساکی:ها؟ چیشده؟چه اتفاقی اوفتاده؟
تمو:چته؟چیشده؟مردی؟
بلا:بدتر ازون
میساکی:فعلا که زنده ای چه مرگته؟
بلا:کارای دیشبم...وایییییییی نههههه حتی نمیخوام دربارشون حرف بزنم
میساکی و تمو بیخیال برگشتن تو رخت خواباشون سرس تکون دادن و گفتن
میساکی:باید میفهمیدی چه گندی زدی
تمو:مثل مست ها بودی...خوبه مست هم نبودی که بگیم نمیفهمه چیکار میکنه...واقعا چطور حرکاتت رو کنترل نکردی؟حالا فهمیدیم پیش ما نخورده مستی ولی جلو اونهمه ادم؟دیوونه ای
بلاا:ایییییییی خاک تو سرممممممم
همینطور غر میزدم که یونجون در رو باز کرد
یونجون:به به دیوونه خانم بلاخره بیدار شدن...چخبرا؟خوبی؟
بلا:یونجون نزدیک نشو
یونجون:کارای دیروز یعنی چی؟از جیمین خواستی باهات ازدواج کنه؟که اینطور؟الان نشونت میدم
بلا:پتو رو کشیدم رو خودم و خودمو جمع کردم...اما یونجون مگه آدم میشه؟نه نمیشه
سریع اومد رو تخت و شروع کرد قلقلک دادنم....میدونست از بچگی خیلی قلقلکی ام...
بلا:واییی...واااااع...نکن وااییی وای نکن...وای یونجون بس کن دیگه ویییی وای شکممم آخ آخ شکممم
یونجون:تا دیگه از این غلطا نکنی
بلا:یونجون رو کنار زدم که رفت اونور:ایش بیشعور نکن خو
یونجون:تا وقتی نگی از اینکارا دیگه نمیکنی قلقلکت میدم
بلا:من دیگه از این کارا نمیکنم
یونجون:افرین...حالا بلند شو آماده شو بریم کمپانی
بلا:چیییییی؟واسه چی؟
یونجون:اونجا میفهمی...ببین دیر کردی هاااا اونقدر قلقلکت میدم تا بیهوش بشیااااا
بلا:باشه بابا
یونجون بلاخره رفت ی نفس راحت کشیدم و نگاهی به صورت های پوکر این دوتا انداختم
میساکی:این هم که عوض نمیشه
تمو:فو کردم آدم شده
بلا:یونجونه دیگه...یونجون... اگه آدم بشه به معجزه ایمان میارم،حالا بلند شید آماده بشیم
.......................
یونجون:برو
بلا:نمیرممممم
یونجون:باید بری
بلا:نزار همینجا نصفت کنم یونجون...نمیتونم حتی تو روش نگاه کنم
یونجون:واسه همین باید معذرت خواهی کنی
بلا:خودم معذرت خواهی میکنم لازم نکرده تو دخالت کنی
یونجون:نه جونم به این راحتیا نیست باید از تک تکشون معذرت خواهی کنی...هم تهیونگ هم جیمین هم کای و هم بومگیو
بلا:مگه من چیکار کردم؟
منو گرفت چرخوند سمت در بعدش در رو باز کرد و هلم داد داخل
بدو اینکه نگاه کنم کی داخله برگشتم سمت در که الان بسته شد و با صدای بلند گفتم:یونجون لعنتی....خودم میکشمت...قبرتو با دستا خودت کندی رو اعصاب رو مخ
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۱۸
بلا:صبح بیدار شدم که دیدم میساکی و تمو هرکدوم به افتضاح ترین شکل ممکن خواب بودن...عجب دیوونه هایین!
یهو یاد اتفاقای دیشب اوفتادم....سیخ نشستم سرجام:نهههههههههههههههههههههه
تمو و میساکی با تعجب بیدار شدن و اینور و اونور رو با خوابالودی شدید نگاه میکردن
میساکی:ها؟ چیشده؟چه اتفاقی اوفتاده؟
تمو:چته؟چیشده؟مردی؟
بلا:بدتر ازون
میساکی:فعلا که زنده ای چه مرگته؟
بلا:کارای دیشبم...وایییییییی نههههه حتی نمیخوام دربارشون حرف بزنم
میساکی و تمو بیخیال برگشتن تو رخت خواباشون سرس تکون دادن و گفتن
میساکی:باید میفهمیدی چه گندی زدی
تمو:مثل مست ها بودی...خوبه مست هم نبودی که بگیم نمیفهمه چیکار میکنه...واقعا چطور حرکاتت رو کنترل نکردی؟حالا فهمیدیم پیش ما نخورده مستی ولی جلو اونهمه ادم؟دیوونه ای
بلاا:ایییییییی خاک تو سرممممممم
همینطور غر میزدم که یونجون در رو باز کرد
یونجون:به به دیوونه خانم بلاخره بیدار شدن...چخبرا؟خوبی؟
بلا:یونجون نزدیک نشو
یونجون:کارای دیروز یعنی چی؟از جیمین خواستی باهات ازدواج کنه؟که اینطور؟الان نشونت میدم
بلا:پتو رو کشیدم رو خودم و خودمو جمع کردم...اما یونجون مگه آدم میشه؟نه نمیشه
سریع اومد رو تخت و شروع کرد قلقلک دادنم....میدونست از بچگی خیلی قلقلکی ام...
بلا:واییی...واااااع...نکن وااییی وای نکن...وای یونجون بس کن دیگه ویییی وای شکممم آخ آخ شکممم
یونجون:تا دیگه از این غلطا نکنی
بلا:یونجون رو کنار زدم که رفت اونور:ایش بیشعور نکن خو
یونجون:تا وقتی نگی از اینکارا دیگه نمیکنی قلقلکت میدم
بلا:من دیگه از این کارا نمیکنم
یونجون:افرین...حالا بلند شو آماده شو بریم کمپانی
بلا:چیییییی؟واسه چی؟
یونجون:اونجا میفهمی...ببین دیر کردی هاااا اونقدر قلقلکت میدم تا بیهوش بشیااااا
بلا:باشه بابا
یونجون بلاخره رفت ی نفس راحت کشیدم و نگاهی به صورت های پوکر این دوتا انداختم
میساکی:این هم که عوض نمیشه
تمو:فو کردم آدم شده
بلا:یونجونه دیگه...یونجون... اگه آدم بشه به معجزه ایمان میارم،حالا بلند شید آماده بشیم
.......................
یونجون:برو
بلا:نمیرممممم
یونجون:باید بری
بلا:نزار همینجا نصفت کنم یونجون...نمیتونم حتی تو روش نگاه کنم
یونجون:واسه همین باید معذرت خواهی کنی
بلا:خودم معذرت خواهی میکنم لازم نکرده تو دخالت کنی
یونجون:نه جونم به این راحتیا نیست باید از تک تکشون معذرت خواهی کنی...هم تهیونگ هم جیمین هم کای و هم بومگیو
بلا:مگه من چیکار کردم؟
منو گرفت چرخوند سمت در بعدش در رو باز کرد و هلم داد داخل
بدو اینکه نگاه کنم کی داخله برگشتم سمت در که الان بسته شد و با صدای بلند گفتم:یونجون لعنتی....خودم میکشمت...قبرتو با دستا خودت کندی رو اعصاب رو مخ
۵.۰k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.