صداشو از دور میشنیدم
صداشو از دور میشنیدم
یونجون:وقتی معذرت خواهی کردی...تعظیم هم بکن
بلا:یونجوووووووووووووووننننننننن....خودتو مرده حساب کن...سر قبرت گرون ترین شیرینی و با کیفیت و خوشمزه ترین حلوا رو پخش میکنم....مارمولک رو مخ
عجب ادمیه
برگشتم...که دیدم اعضای هر دو گروه از خنده صورتاشون قرمز شده...خاک تو سرت بلااااااااا...آدم بشو نیستی کههههههه...آبروی خودتو بردی تمامممممم
بلا:ببخشید من توجه نکردم شما اینجایید...معذرت میخوام
نامجون:اشکالی نداره
کای:وای دختر خیلی باحالی...
رفتم سمت کای و بومگیو سرمو یکم خم کردم و گفتم:بخاطر دیشب معذرت میخوام
کای:نه بابا نمیخواد...اتفاقا خیلی باحال شده بودی
بومگیو:دقیقا...یونجون هم ازت کم نداره
بلا:یاااااا
بومگیو دستشو گذاشت رو سرمو و موهام رو تکون داد...لبخندی زدم و رفتم سمت تهیونگ و جیمین...باز هم سرمو اوردم پایین و گفتم:خیلی زیاد معذرت میخوام...ببخشید...نمیدونم دیروز یهو چم شد؟فک کنم روحی چیزی تسخیرم کرد...من فقط جلو دوتا از دوستام اینکارا رو میکنم....اما دیروز یهو باهاتون احساس راحتی کردم و....آه بیخیالش فقط...بازهم معذرت میخوام
تهیونگ:هیچ اشکالی نداره....جیمین خودم کم نداره..
جیمین:نه که تو خیلی ادمی...اشکالی نداره بلا...اتفاقا خیلی خوشگذشت...راستی اتاقتم خیلی باحال بود...احساس کردم وارد دنیای به نام بی تی اس شدم...
بلا:دستمو گذاشتم رو دهنم...سرخی صورتم رو حس میکردم...چشام تا نهایت اندازه باز شده بودن هولهولکی گفتم:من دیگه باید برم
و با سرعت جت از اتاق زدم بیرون...صدا خنده هاشونو میشنیدم...خاک تو سرت کنن بلا....یعنی ضایع تر از توهم پیدا نمیشه
ولی جیمین چطور رفت تو اتاقم؟چطور میدونه اتاقم چه شکلیه؟
یونجون:وقتی معذرت خواهی کردی...تعظیم هم بکن
بلا:یونجوووووووووووووووننننننننن....خودتو مرده حساب کن...سر قبرت گرون ترین شیرینی و با کیفیت و خوشمزه ترین حلوا رو پخش میکنم....مارمولک رو مخ
عجب ادمیه
برگشتم...که دیدم اعضای هر دو گروه از خنده صورتاشون قرمز شده...خاک تو سرت بلااااااااا...آدم بشو نیستی کههههههه...آبروی خودتو بردی تمامممممم
بلا:ببخشید من توجه نکردم شما اینجایید...معذرت میخوام
نامجون:اشکالی نداره
کای:وای دختر خیلی باحالی...
رفتم سمت کای و بومگیو سرمو یکم خم کردم و گفتم:بخاطر دیشب معذرت میخوام
کای:نه بابا نمیخواد...اتفاقا خیلی باحال شده بودی
بومگیو:دقیقا...یونجون هم ازت کم نداره
بلا:یاااااا
بومگیو دستشو گذاشت رو سرمو و موهام رو تکون داد...لبخندی زدم و رفتم سمت تهیونگ و جیمین...باز هم سرمو اوردم پایین و گفتم:خیلی زیاد معذرت میخوام...ببخشید...نمیدونم دیروز یهو چم شد؟فک کنم روحی چیزی تسخیرم کرد...من فقط جلو دوتا از دوستام اینکارا رو میکنم....اما دیروز یهو باهاتون احساس راحتی کردم و....آه بیخیالش فقط...بازهم معذرت میخوام
تهیونگ:هیچ اشکالی نداره....جیمین خودم کم نداره..
جیمین:نه که تو خیلی ادمی...اشکالی نداره بلا...اتفاقا خیلی خوشگذشت...راستی اتاقتم خیلی باحال بود...احساس کردم وارد دنیای به نام بی تی اس شدم...
بلا:دستمو گذاشتم رو دهنم...سرخی صورتم رو حس میکردم...چشام تا نهایت اندازه باز شده بودن هولهولکی گفتم:من دیگه باید برم
و با سرعت جت از اتاق زدم بیرون...صدا خنده هاشونو میشنیدم...خاک تو سرت کنن بلا....یعنی ضایع تر از توهم پیدا نمیشه
ولی جیمین چطور رفت تو اتاقم؟چطور میدونه اتاقم چه شکلیه؟
۴.۵k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.