پارت پنج معلم سخت گیر من
پارت پنج معلم سخت گیر من
سوارشدم که گفت
کوک: یک بار دیگه تو فش بده بعد اون موقع جرت میدم
ا/ت: ای بابا پس یونا کجاست
یونا: من این پشتم
ا/ت: اها
کوک: تو و ساشا از این فش ها یک بار دیگه جلوی من بدین بعدش اون موقع من یکی با تو رو جر میدم بعد هم به مامان بابای ساشا میگم
ا/ت: چشم دیگه فش نمیدم
کوک: آفرین پس بریم
راه اوفتادیم رسیدیم خونه که الکس یونا رو بغل کرد
الکس: یونا ترسیدم مگه تو هم میری دانشگاه
سوت
سوت
یونا: این کیه سوت میزنه
لیا:منم عه اومدین بیاین ناهار
بعد از ناهار من رفتم تو اتاق که کوک اومد گفت : حالا من تو تنهایم
ا/ت: غلط کردم
کوک داشت دکمه تیشرتش رو باز میکرد
من هم میرفتم عقب که یکی در اتاق رو زد
لیا: بیام تو
کوک : نه
لیا :چرا
کوک: اوفففف چیه
لیا: کوک بیا من رو ببر خونه دوستم من و یونا با ا/ت و رزی لطفا
کوک : ا/ت نمیاد
لیا: لطفا رزی اگر ا/ت نیاد نمیاد
کوک : اولن رزی خواهر منه اجازه نداره بیاد دومن ا/ت هم نمیاد
لیا : کوک مگه رزی داره نیا این جا زندگی کنه
کوک: اره
لیا :اوفففف
لیا رفت
کوک اومد سمت من لباسم رو در آورد 😂
بقیش با خودتون
به ماه بعد
امروز لیا و الکس میرن امریکا اخیش راحت میشم
بعد رفت اون ها ما با رزی زندگی میکردیم که رزی قراره فردا بره
صبح بیدا. شدم نه کوک بود نه رزی که ساعت شیش رفت وایسا ساعت چنده یا خدا ساعت ۱ ظهر : رفتم صبحانه خوردم ولی امروز نرفتم دانشگاه کوک گفت بود خودم برم فاک
ویو کوک
زنگ دوم بود با کلاس ا/ت داشتم رفتم سر کلاس داشتم حضور غیاب میکردم که به اسم ا/ت رسید سه بار گفتم جعون ا/ت اما بچه ها گفتن نیست استاد
ساعت نزدیک یک بود زنگ آخر هم تموم کردم رفتم سمت ماشین که یونا اومد گفت من هم دم راه برسون گفتم باشه
سوارش کردم رسوندم بعدش رفتم سمت خونه در زدم
ویو ا/ت
زنگ در خورد
یا خدا کوک
رفتم سمت در رو باز کردم
کوک: چرا نیومدی
ا/ت: عشقم آدم اول سلام میکنه بعد حرف میزنه بیا داخل
کوک: ا/ت بگیرم بکونمت بیا اینجا فرار نکن 😂👌
این هم پارت پنج 😔💍👌
سوارشدم که گفت
کوک: یک بار دیگه تو فش بده بعد اون موقع جرت میدم
ا/ت: ای بابا پس یونا کجاست
یونا: من این پشتم
ا/ت: اها
کوک: تو و ساشا از این فش ها یک بار دیگه جلوی من بدین بعدش اون موقع من یکی با تو رو جر میدم بعد هم به مامان بابای ساشا میگم
ا/ت: چشم دیگه فش نمیدم
کوک: آفرین پس بریم
راه اوفتادیم رسیدیم خونه که الکس یونا رو بغل کرد
الکس: یونا ترسیدم مگه تو هم میری دانشگاه
سوت
سوت
یونا: این کیه سوت میزنه
لیا:منم عه اومدین بیاین ناهار
بعد از ناهار من رفتم تو اتاق که کوک اومد گفت : حالا من تو تنهایم
ا/ت: غلط کردم
کوک داشت دکمه تیشرتش رو باز میکرد
من هم میرفتم عقب که یکی در اتاق رو زد
لیا: بیام تو
کوک : نه
لیا :چرا
کوک: اوفففف چیه
لیا: کوک بیا من رو ببر خونه دوستم من و یونا با ا/ت و رزی لطفا
کوک : ا/ت نمیاد
لیا: لطفا رزی اگر ا/ت نیاد نمیاد
کوک : اولن رزی خواهر منه اجازه نداره بیاد دومن ا/ت هم نمیاد
لیا : کوک مگه رزی داره نیا این جا زندگی کنه
کوک: اره
لیا :اوفففف
لیا رفت
کوک اومد سمت من لباسم رو در آورد 😂
بقیش با خودتون
به ماه بعد
امروز لیا و الکس میرن امریکا اخیش راحت میشم
بعد رفت اون ها ما با رزی زندگی میکردیم که رزی قراره فردا بره
صبح بیدا. شدم نه کوک بود نه رزی که ساعت شیش رفت وایسا ساعت چنده یا خدا ساعت ۱ ظهر : رفتم صبحانه خوردم ولی امروز نرفتم دانشگاه کوک گفت بود خودم برم فاک
ویو کوک
زنگ دوم بود با کلاس ا/ت داشتم رفتم سر کلاس داشتم حضور غیاب میکردم که به اسم ا/ت رسید سه بار گفتم جعون ا/ت اما بچه ها گفتن نیست استاد
ساعت نزدیک یک بود زنگ آخر هم تموم کردم رفتم سمت ماشین که یونا اومد گفت من هم دم راه برسون گفتم باشه
سوارش کردم رسوندم بعدش رفتم سمت خونه در زدم
ویو ا/ت
زنگ در خورد
یا خدا کوک
رفتم سمت در رو باز کردم
کوک: چرا نیومدی
ا/ت: عشقم آدم اول سلام میکنه بعد حرف میزنه بیا داخل
کوک: ا/ت بگیرم بکونمت بیا اینجا فرار نکن 😂👌
این هم پارت پنج 😔💍👌
۳۹.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.