پارت۲۴
#کایلا
تو پارک نشسته بودیم،سرمو رو شونه ی جونگکوک گذاشته بودم و اونم بغلم کرده بودو با موهام ور میرفت،کنارش ارامش خیلی خاصی داشتم،واسه اولین بار تو زندگیم انقدر عاشق یه نفر بودم
♡:اااعع..گوشیم توی ماشین جامونده،میرم بیارمش الان میام
◇:باشه منتظرتم:-*
همین ک جونگ کوک رفت چشمم ب همون یارو عوضیه افتاد،داشت میومد سمتم،خیلی ترسیده بودم،خواستم فرار کنم که از توی زمین چن تا دیوار بلند اومد بیرون،دیگه راهی نداشتم با تمام توان فریاد میزدم و کوکیو صدا میکردم،یدفعه جونگکوک اومد و با یه چودانماواشی(حرکت رزمی) پسررو روی زمین انداخت،دیوارا ریخت پایین،دستمو محکم گرفت داشتیم میرفتیم ک پسره از پشت چاقوشو داخل شکم کوکی کرد و خون همه جارو برداشت
.
.
.
.
.
با حال عجیبی از خواب پریدم،سرم روسینه کوکی بود و بغلم کرده بود،جوری از خواب پریدم ک اونم بیدار شد
♡:چیشده؟حالت خوبه؟
سریع لباسشو بالا دادم شکمش سالم بود عضلههاشم سرجاش بود،اووف خواب دیدم.
◇:اوهوم خوبم خواب دیدم...صورتت چرا قرمزه..چرا پف کردی؟
♡:اعمم چیزه..هیچی مهم نیس
دستمو روی سرم گذاشتم
♡:بهتری؟!
◇:اوهوم خیلی..مخصوصا با حرفایی که مامانم زد،کلا ب زندگیم امیدوار شدم.ههه
♡:ببین بنظر من مامانت شکه شده یا شایدم چون ناراحت شده اینارو گفته
◇:ولی حق با اونه...تقصیر منه😔
♡:نه،هیچی تقصیر تو نیست،یه نگاه ب خودت بنداز،بیشتر از همه اسیب دیدی
هیچی واسم مهم نبود،ب طور کل داغون شده بودم،از خودم بدم میومد
♡:فردا میخوایم همه باهم بریم کمپ،کنار رودخونه،مطمعنم حالت بهتر میشه
من عاشق اب و دریا و رودخونه بودم،خیلی خوشحال شدم،بعد از ی مدت لبخند زدم
◇:واای خیلی خوبه..دریا و رودخونه خیلی ارومم میکنه
♡:قول میدم بهت خوش بگذره،الانم بلند شو بیا پیش بچهها،همه نگرانتن،چن روزه همش تو اتاقی
◇:باشه میام
بلند شدم دوش گرفتم و لباسم و عوض کردم،یه تیشرت مشکی با شلوار گتدار طوسی پوشیدم،موهامم از بالا بستم
#شوگا
ساعت نزدیکای۱۰ شب بود،خریدارو جا به جا کردیم و همه وسایل و حاضر کردیم،واسه فردا همه چیز اماده بود،کایلارو مثل خواهرم دوست داشتم و از اینکه داشت خودشو عذاب نیداد واقعا ناراحت بودم،و همش منتظر بودم صبح بشه و بریم اونجا واقعا قشنگ بود مطمعن بودم حال و هواش عوض میشه،رفتم تو اتاقشون ،با صحنهای ک دیدم قند دلم لرزید،کایلا تو بغل کوک بود و خوابیده بودن،کنارهم خیلی خوب بودن،انگار کامل شده بودن،رفتم پتو کشیدم روشون ک دیدم صورت کوکی پف کرده،متوجه شدم گریه کرده،هروقت گریه میکرد شبیه پاپکورن میشد
ادامه پارت بعد💛🖤
لایک کامنت💛🖤
تو پارک نشسته بودیم،سرمو رو شونه ی جونگکوک گذاشته بودم و اونم بغلم کرده بودو با موهام ور میرفت،کنارش ارامش خیلی خاصی داشتم،واسه اولین بار تو زندگیم انقدر عاشق یه نفر بودم
♡:اااعع..گوشیم توی ماشین جامونده،میرم بیارمش الان میام
◇:باشه منتظرتم:-*
همین ک جونگ کوک رفت چشمم ب همون یارو عوضیه افتاد،داشت میومد سمتم،خیلی ترسیده بودم،خواستم فرار کنم که از توی زمین چن تا دیوار بلند اومد بیرون،دیگه راهی نداشتم با تمام توان فریاد میزدم و کوکیو صدا میکردم،یدفعه جونگکوک اومد و با یه چودانماواشی(حرکت رزمی) پسررو روی زمین انداخت،دیوارا ریخت پایین،دستمو محکم گرفت داشتیم میرفتیم ک پسره از پشت چاقوشو داخل شکم کوکی کرد و خون همه جارو برداشت
.
.
.
.
.
با حال عجیبی از خواب پریدم،سرم روسینه کوکی بود و بغلم کرده بود،جوری از خواب پریدم ک اونم بیدار شد
♡:چیشده؟حالت خوبه؟
سریع لباسشو بالا دادم شکمش سالم بود عضلههاشم سرجاش بود،اووف خواب دیدم.
◇:اوهوم خوبم خواب دیدم...صورتت چرا قرمزه..چرا پف کردی؟
♡:اعمم چیزه..هیچی مهم نیس
دستمو روی سرم گذاشتم
♡:بهتری؟!
◇:اوهوم خیلی..مخصوصا با حرفایی که مامانم زد،کلا ب زندگیم امیدوار شدم.ههه
♡:ببین بنظر من مامانت شکه شده یا شایدم چون ناراحت شده اینارو گفته
◇:ولی حق با اونه...تقصیر منه😔
♡:نه،هیچی تقصیر تو نیست،یه نگاه ب خودت بنداز،بیشتر از همه اسیب دیدی
هیچی واسم مهم نبود،ب طور کل داغون شده بودم،از خودم بدم میومد
♡:فردا میخوایم همه باهم بریم کمپ،کنار رودخونه،مطمعنم حالت بهتر میشه
من عاشق اب و دریا و رودخونه بودم،خیلی خوشحال شدم،بعد از ی مدت لبخند زدم
◇:واای خیلی خوبه..دریا و رودخونه خیلی ارومم میکنه
♡:قول میدم بهت خوش بگذره،الانم بلند شو بیا پیش بچهها،همه نگرانتن،چن روزه همش تو اتاقی
◇:باشه میام
بلند شدم دوش گرفتم و لباسم و عوض کردم،یه تیشرت مشکی با شلوار گتدار طوسی پوشیدم،موهامم از بالا بستم
#شوگا
ساعت نزدیکای۱۰ شب بود،خریدارو جا به جا کردیم و همه وسایل و حاضر کردیم،واسه فردا همه چیز اماده بود،کایلارو مثل خواهرم دوست داشتم و از اینکه داشت خودشو عذاب نیداد واقعا ناراحت بودم،و همش منتظر بودم صبح بشه و بریم اونجا واقعا قشنگ بود مطمعن بودم حال و هواش عوض میشه،رفتم تو اتاقشون ،با صحنهای ک دیدم قند دلم لرزید،کایلا تو بغل کوک بود و خوابیده بودن،کنارهم خیلی خوب بودن،انگار کامل شده بودن،رفتم پتو کشیدم روشون ک دیدم صورت کوکی پف کرده،متوجه شدم گریه کرده،هروقت گریه میکرد شبیه پاپکورن میشد
ادامه پارت بعد💛🖤
لایک کامنت💛🖤
- ۱۰.۷k
- ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط