ااا.. اون ..اوناهاشن ..مامان و بابام و همینطور داداش کوچو
ااا.. اون ..اوناهاشن ..مامان و بابام و همینطور داداش کوچولوم که الان دیگه نمیشه بهش گفت کوچولو
×اوووو.. داداشت خیلی جذابه
+از بچگی بود ..همیشه دلش میخواست شبیه تو بشه ..(خندیدم) میدونست دوست دارم اخه دفتر نقاشیم پر بود از طراحی های چهره تو… واسه همین میخواست شبیه تو باشه ..موهاش ..کاراش…
×واوووو..نمیدونستم نقاشی ام میکشی ..کلاس رفتی?
+نه کلاس نرفتم ..فقط بلدم تورو بکشم همین(خندیدم)
×(قهقهه میزد)
+نخند بیا بریم پیششون
با دیدن بابام طاقت نیاوردمو دستامو از دستای کوک جدا کردمو به سمتش دوییدم بابامم منو محکم تو بغلش گرفت و تو هوا چرخوند
اشکم درومده بود ..زمان زیادی بود خانوادمو ندیده بودم
بابای ا/ت: خوشحالم که برگشتی دخترم
+منم ..دلم براتون تنگ شده بود
برادر ا/ت: اهای خانم… اهوم اهوم… من دیگه کوچولو نیستم که منو نبینیاا
رومو به سمتش چرخوندم
+یااااا تو خیلی گنده شدیااا پسررر
برادر ا/ت: تو هم خیلی خوشگل شدیاااا
+بیا اینجا ببینم (محکم بغلش کردم)
بغضش ترکید
برادر ا/ت: وقتی.. رفتی ..نمیتونستم تنها تو اتاقم بخوابم… میترسیدم… تو عادتم داده بودی.. که اگه خواب بد دیدم پیشت بخوابم ..
+الان که مرد شدی
برادر ا/ت: اما اون موقع فقط یه پسر بچه بودم که بدون خواهر بزرگترش اب نمیخورد
+معذرت میخوام.. (اشکم درومده بود)
برادر ا/ت: مهم نیست ..حالا که اومدی خوشحالم
ازش جدا شدم ..دست کوک رو گرفتمو به خودم نزدیکش کردم که نگاه بابا بهش گره خورد
مادر ا/ت: چون حجاب نداری همه دارن نگامون میکنن بیا اینو سرت کن
شالی که مامان داد رو سرم کردمو رو به کوک برگشتم… لبخند زد
×بهت میاد
برادر ا/ت: اجی بهت چی گفت?
من و کوک کره ای حرف میزدیم برای همین کسی متوجه نمیشد
+گفت بهم میاد
اونم لبخند زد
+بابا ..مامان ..جئون جونگ کوک ..کسی که دوسش دارم و کسی که قراره… قراره باهاش… ازدواج کنم ..
برادر ا/ت: خب بگو دوست پسرته خودتو راحت کن
اخمای بابام یکم رفت تو هم
مادر ا/ت : ااا.. پسرم خوش اومدی (مامان کره ای رو خیلی خوب یادگرفته بود)
×ممنونم ..خیلی خوشحالم که اومدم اینجا
مادر ا/ت: ما هم خوشحالیم که تو اومدی
کوک نگاهشو به سمت بابا چرخوند
مادر ا/ت: خب من ..من خیلی خوشحالم که اومدی (خندید)
برادر ا/ت : باباا یکی به منم بگه دارین چی میگین اه :(
+(خندیدم) اون همه بهت گفتم بشین یاد بگیر این زبونو گوش نکردی که..
بابای ا/ت: بیاین بریم خونه
دست تو دست کوک سوار ماشین شدیم
×بابات واقعا ازم خوشش نیومده…
+نه ..اون فقط یکم عصبانیه ..اون کلیپی که تو رستوران بودیمو دیده ..حتما فکر میکنه تو ادم درستی نیستی
× عووووف
#loveme°•
×اوووو.. داداشت خیلی جذابه
+از بچگی بود ..همیشه دلش میخواست شبیه تو بشه ..(خندیدم) میدونست دوست دارم اخه دفتر نقاشیم پر بود از طراحی های چهره تو… واسه همین میخواست شبیه تو باشه ..موهاش ..کاراش…
×واوووو..نمیدونستم نقاشی ام میکشی ..کلاس رفتی?
+نه کلاس نرفتم ..فقط بلدم تورو بکشم همین(خندیدم)
×(قهقهه میزد)
+نخند بیا بریم پیششون
با دیدن بابام طاقت نیاوردمو دستامو از دستای کوک جدا کردمو به سمتش دوییدم بابامم منو محکم تو بغلش گرفت و تو هوا چرخوند
اشکم درومده بود ..زمان زیادی بود خانوادمو ندیده بودم
بابای ا/ت: خوشحالم که برگشتی دخترم
+منم ..دلم براتون تنگ شده بود
برادر ا/ت: اهای خانم… اهوم اهوم… من دیگه کوچولو نیستم که منو نبینیاا
رومو به سمتش چرخوندم
+یااااا تو خیلی گنده شدیااا پسررر
برادر ا/ت: تو هم خیلی خوشگل شدیاااا
+بیا اینجا ببینم (محکم بغلش کردم)
بغضش ترکید
برادر ا/ت: وقتی.. رفتی ..نمیتونستم تنها تو اتاقم بخوابم… میترسیدم… تو عادتم داده بودی.. که اگه خواب بد دیدم پیشت بخوابم ..
+الان که مرد شدی
برادر ا/ت: اما اون موقع فقط یه پسر بچه بودم که بدون خواهر بزرگترش اب نمیخورد
+معذرت میخوام.. (اشکم درومده بود)
برادر ا/ت: مهم نیست ..حالا که اومدی خوشحالم
ازش جدا شدم ..دست کوک رو گرفتمو به خودم نزدیکش کردم که نگاه بابا بهش گره خورد
مادر ا/ت: چون حجاب نداری همه دارن نگامون میکنن بیا اینو سرت کن
شالی که مامان داد رو سرم کردمو رو به کوک برگشتم… لبخند زد
×بهت میاد
برادر ا/ت: اجی بهت چی گفت?
من و کوک کره ای حرف میزدیم برای همین کسی متوجه نمیشد
+گفت بهم میاد
اونم لبخند زد
+بابا ..مامان ..جئون جونگ کوک ..کسی که دوسش دارم و کسی که قراره… قراره باهاش… ازدواج کنم ..
برادر ا/ت: خب بگو دوست پسرته خودتو راحت کن
اخمای بابام یکم رفت تو هم
مادر ا/ت : ااا.. پسرم خوش اومدی (مامان کره ای رو خیلی خوب یادگرفته بود)
×ممنونم ..خیلی خوشحالم که اومدم اینجا
مادر ا/ت: ما هم خوشحالیم که تو اومدی
کوک نگاهشو به سمت بابا چرخوند
مادر ا/ت: خب من ..من خیلی خوشحالم که اومدی (خندید)
برادر ا/ت : باباا یکی به منم بگه دارین چی میگین اه :(
+(خندیدم) اون همه بهت گفتم بشین یاد بگیر این زبونو گوش نکردی که..
بابای ا/ت: بیاین بریم خونه
دست تو دست کوک سوار ماشین شدیم
×بابات واقعا ازم خوشش نیومده…
+نه ..اون فقط یکم عصبانیه ..اون کلیپی که تو رستوران بودیمو دیده ..حتما فکر میکنه تو ادم درستی نیستی
× عووووف
#loveme°•
۱۲.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.