فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : 28
و با چیزی که میبینه خشکش میزنه ... اون دیوانه ی روانی داشت وحشیانه لبای ا.ت رو میبوسید و لباساش رو جر میداد طوری رفتار میکرد که انگار متوجه کوبیده شدن در و باز شدنش نشده که کوک از فرصت استفاده میکنه و بدون هیچ اشتباه و جلب توجه ای بدون اینکه هیچ کدوم بفهمن آروم آروم به سمت باباش میره و تفنگش رو میزاره روی سرش ...
کوک با لحنی ترسناک که عصبانیت ازش میباره میگه : یا ولش میکنی یا میمیری
بابا کوک خشکش میزنه و میفهمه اونقدری کوک رو عصبی کرده که ... آره...
پس بابای کوک آروم آروم از ا.ت فاصله میگیره که کوک اونجا عمق فاجعه رو میفهمه سینه های ا.ت مو به مو کبود شده بودن .. و بخاطر وحشیانه مکیدن لبای ا.ت توسط بابای کوک از لبش خون میومد ... کوک سریع تفنگش رو میندازه زمین و میدوه سمت ا.ت و کنترش روی زمین زانو میزنه و میگه:
کوک : ا.ت حالت خوبه ؟!
ا.ت : بلاخره ... عاح ... اومدی؟
کوک : اون عوضی باهات چیکار کرده؟!(عصبی)
ا.ت : ... درد دارم ... درد دارم ... کوک ...
کوک عصبی تر از قبل میشه که یهو صدای شلیک میاد ... کوک بر میگرده و با جسم زخمی مادرش رو به رو میشه کوک سریع کنار جسم کم جون مادرش زانو میزنه و به گریه میوفته....
کوک : نه مامااااانننن(گریه)
ا.ت از ترس و ... بی هوش میشه(🗿😑)
کوک : مامان ... بلند شو مامان ...(گریه)
فرمانده زیر لب میگه : مگه ... مامانت زنده بود آخه؟!
کوک اصلا صدای فرمانده رو نشنید و به گریه کردن ادامه داد...که یهو با حرص و عصبی بلند میشه و محکم باباش رو هل میده عقب ...
بابا کوک : چیکار ...
کوک : خفه شوووووووووووو تو قراره بمیری حالاااا ( فرياد)
بابا کوک : باشه ولی تا اون دختره رو ازت نگیرم نمیمیرم ...
کوک : کی رو میگی؟!
که بابای کوک تنگفش رو به سمت ا.ت گرفت و صدای شلیک توی اتاق پیچید ...
مایل به حمایت بیب ¿
پارت : 28
و با چیزی که میبینه خشکش میزنه ... اون دیوانه ی روانی داشت وحشیانه لبای ا.ت رو میبوسید و لباساش رو جر میداد طوری رفتار میکرد که انگار متوجه کوبیده شدن در و باز شدنش نشده که کوک از فرصت استفاده میکنه و بدون هیچ اشتباه و جلب توجه ای بدون اینکه هیچ کدوم بفهمن آروم آروم به سمت باباش میره و تفنگش رو میزاره روی سرش ...
کوک با لحنی ترسناک که عصبانیت ازش میباره میگه : یا ولش میکنی یا میمیری
بابا کوک خشکش میزنه و میفهمه اونقدری کوک رو عصبی کرده که ... آره...
پس بابای کوک آروم آروم از ا.ت فاصله میگیره که کوک اونجا عمق فاجعه رو میفهمه سینه های ا.ت مو به مو کبود شده بودن .. و بخاطر وحشیانه مکیدن لبای ا.ت توسط بابای کوک از لبش خون میومد ... کوک سریع تفنگش رو میندازه زمین و میدوه سمت ا.ت و کنترش روی زمین زانو میزنه و میگه:
کوک : ا.ت حالت خوبه ؟!
ا.ت : بلاخره ... عاح ... اومدی؟
کوک : اون عوضی باهات چیکار کرده؟!(عصبی)
ا.ت : ... درد دارم ... درد دارم ... کوک ...
کوک عصبی تر از قبل میشه که یهو صدای شلیک میاد ... کوک بر میگرده و با جسم زخمی مادرش رو به رو میشه کوک سریع کنار جسم کم جون مادرش زانو میزنه و به گریه میوفته....
کوک : نه مامااااانننن(گریه)
ا.ت از ترس و ... بی هوش میشه(🗿😑)
کوک : مامان ... بلند شو مامان ...(گریه)
فرمانده زیر لب میگه : مگه ... مامانت زنده بود آخه؟!
کوک اصلا صدای فرمانده رو نشنید و به گریه کردن ادامه داد...که یهو با حرص و عصبی بلند میشه و محکم باباش رو هل میده عقب ...
بابا کوک : چیکار ...
کوک : خفه شوووووووووووو تو قراره بمیری حالاااا ( فرياد)
بابا کوک : باشه ولی تا اون دختره رو ازت نگیرم نمیمیرم ...
کوک : کی رو میگی؟!
که بابای کوک تنگفش رو به سمت ا.ت گرفت و صدای شلیک توی اتاق پیچید ...
مایل به حمایت بیب ¿
۱۷.۶k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.