رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_بیست_سوم
#پارمیس
در اتاق رو بست.
........
نگاهم به چشم های خمارش بود.
بعد از نیم ساعت صدای در اومد...
شایان متوجه نشد در اتاق باز شد و نگاهم با تعجب به سارا رفت.
آروم لب زدم:
*س.. سارا؟
اونم گیج و منگ بود چیزی نمیفهمید
بعد از گذشت چند دقیقه تازه به خودش اومد و دهنش باز مونده بود
شایانو کنار زدم و پتو رو روی خودم کشیدم
شایان هم متوجه سارا شد
از چشم هاش عصبانیت مشخص بود
#سارا
گشنم و تشنم بود.
خیلی وقت بود ک خوابیده بودم
از جام بلند شدم و برق اتاق رو روشن کردم.
خدمتکاری دیدم.
و با گیجی لب زدم:
_آشپزخونه کجاست؟
*ته راه رو
خدمتکار رفت و منم به سمت اخر راه رو رفتم.
در اتاقی رو باز کردم و داخل رفتم و نگاهی انداختم.
شایان بود با یه دختره
چشام تار میدیدن.
بعد از چند دقیقه تازه فهمیده بودم وارد چه اتاقی شدم.
_س.. سارا؟
شایان نگاه عصبی کرد و با عصبانیت تمام سمتم قدم های تند برداشت.
ترسیدم و چند قدم به عقب برگشتم.
شایان عصبی لب زد:
*ببین فردا چیکارت چ بلایی سرت بیارم
هنوز بخاطر دارو ها تو حالت گیجی بودم
موهام رو کشید و در رو باز کرد و به سمت اتاقم برد.
پرتم کرد تو اتاق و درم بست.
..................
#حال_سارا
تازه یادم اومد دیشب چیشده بود.
یهو صدای باز شدن در اومد و...
تقریبا ۴ هفتس نذاشتم بخاطر امتحانا و...
نذاشته بودم
ولی خب دیگ دست از تنبلی برداشتم و پارت جدید نوشتم.
پارت ۲۳ بدون سانسور رو گذاشتم تو یه اکانت دیگ ولی متاسفانه حذف شد و اکانت هم مسدود شد
با اینکه خیلی گفته بودم و سفارش کرده بودم اگ دوس ندارید نخونید.
ولی خو دیگ چ میشه کرد:/
این از این پارت برم بقیه هم بنویسم کانال ایتا هم درست شد امار ها هم داره میره بالا
حمایت شه پارت زیاد میزارم:/
رمان جدید هم تو کانال ایتا میزارم پس حتما عضو شید:
https://eitaa.com/HaniBHH
این بالاییه کانال ایتا رمانمونه
https://abzarek.ir/service-p/msg/1252277
اینم لینک ناشناس
با نظراتتون انرژی بدید♡
بای بای♡♡
#پارمیس
در اتاق رو بست.
........
نگاهم به چشم های خمارش بود.
بعد از نیم ساعت صدای در اومد...
شایان متوجه نشد در اتاق باز شد و نگاهم با تعجب به سارا رفت.
آروم لب زدم:
*س.. سارا؟
اونم گیج و منگ بود چیزی نمیفهمید
بعد از گذشت چند دقیقه تازه به خودش اومد و دهنش باز مونده بود
شایانو کنار زدم و پتو رو روی خودم کشیدم
شایان هم متوجه سارا شد
از چشم هاش عصبانیت مشخص بود
#سارا
گشنم و تشنم بود.
خیلی وقت بود ک خوابیده بودم
از جام بلند شدم و برق اتاق رو روشن کردم.
خدمتکاری دیدم.
و با گیجی لب زدم:
_آشپزخونه کجاست؟
*ته راه رو
خدمتکار رفت و منم به سمت اخر راه رو رفتم.
در اتاقی رو باز کردم و داخل رفتم و نگاهی انداختم.
شایان بود با یه دختره
چشام تار میدیدن.
بعد از چند دقیقه تازه فهمیده بودم وارد چه اتاقی شدم.
_س.. سارا؟
شایان نگاه عصبی کرد و با عصبانیت تمام سمتم قدم های تند برداشت.
ترسیدم و چند قدم به عقب برگشتم.
شایان عصبی لب زد:
*ببین فردا چیکارت چ بلایی سرت بیارم
هنوز بخاطر دارو ها تو حالت گیجی بودم
موهام رو کشید و در رو باز کرد و به سمت اتاقم برد.
پرتم کرد تو اتاق و درم بست.
..................
#حال_سارا
تازه یادم اومد دیشب چیشده بود.
یهو صدای باز شدن در اومد و...
تقریبا ۴ هفتس نذاشتم بخاطر امتحانا و...
نذاشته بودم
ولی خب دیگ دست از تنبلی برداشتم و پارت جدید نوشتم.
پارت ۲۳ بدون سانسور رو گذاشتم تو یه اکانت دیگ ولی متاسفانه حذف شد و اکانت هم مسدود شد
با اینکه خیلی گفته بودم و سفارش کرده بودم اگ دوس ندارید نخونید.
ولی خو دیگ چ میشه کرد:/
این از این پارت برم بقیه هم بنویسم کانال ایتا هم درست شد امار ها هم داره میره بالا
حمایت شه پارت زیاد میزارم:/
رمان جدید هم تو کانال ایتا میزارم پس حتما عضو شید:
https://eitaa.com/HaniBHH
این بالاییه کانال ایتا رمانمونه
https://abzarek.ir/service-p/msg/1252277
اینم لینک ناشناس
با نظراتتون انرژی بدید♡
بای بای♡♡
۵.۷k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.