پارت 78: (جونگ کوک)
پارت 78: (جونگ کوک)
خندیدو شیطون نگام کرد. دستمو گرفتو با شوق گفت: بیا بدویم! ازین فرصتا دیگه گیر نمیاریم که بیرون باشیمو بخوایم هر کاری که میخوایم بکنیمو کسی نبینتمون. کوکی:اوم پس میدویم. تا خونه میدویم! انگشتاشو لای انگشتام چفت کرد. و بعد یه نگاه مثه دیوونه ها شروع به دویدن کردیم. روی پل میدویدیم. انگار که کل شهر مال ما بود! هیچکس اونقدری دیوونه نبود که توی این هوا بیاد بیرونو بدوه! اره ما واقعا دیوونه بودیم. زمینا تماما خیس بودنو بوی نم خاک دیوونه ترمون میکرد. باد بی پروا میوزید. ولی عشق ما بی پروا تر از اون بود که ازین بادا بترسه! موهامون بازیچه دستای باد بود و هر وری میخواست میبردشون. عطر موهاش مشاممو پر کرده بود. مهم نبود چقد داشتیم میدویدیم ولی انگار خستگی معنا نداشت. صدای نفسامون خیابونو پر کرده بود. همونجور که دستش توی دستم بود به طرف خودم کشیدمشو کمرشو گفتمو بلند کردم و چرخوندمش. دستاشو روی شونه هام گذاشته بود و میخندید. صدای خندش کافی بود تا بتونم خوشبختی کاملو توی قلبم حس کنم کامل توی آغوشم گرفتمش. نیازی نبود زبونمون به حرف بیاد. انگار زبون بدنمون صادق تر بود. و بعدش دوباره شروع به دویدن کردیم و تا خونه رو دویدیم. دم در خونه که رسیدیم دیگه نفسمون درنمیومد. دستامو روی زانوهام گذاشتم و نفس نفس زدم. گائول به دیوار تکیه داده بودو تند تند نفس میکشید. سرمو بالا اوردمو از بالای چشام نگاهش کردم. اونم از گوشه چشاش نگام کرد و زد زیر خنده منم خندیدم. بی دلیل و با صدای بلند میخندیدیم. وسط خنده هامون تهیونگ با صورت نگران اومد بیرونو نگامون کرد با چشای درشتش بهمون زل زدو با تعجب نگامون کرد. در جواب نگاهش فقط خندیدیم. بالاخره به حرف اومد. وی: شما دو تا...دیوونه شدید؟؟؟ معلوم هست چتونه؟؟؟ سرتاپاتون با آب یکیه و دارین اینجوری میخندین. من: نمیدونستی دیوونه ایم؟؟ عصبی شدو به طرفمون اومد. وی: هیچی نگووو برید تو ببینم. تو یعنی مریض بودی! اومدو لباسامونو کشیدو به داخل کشیدمون. پسرا همشون نگران نگاهمون کردن. شوگا عصبی بلند شد و نزدیک اومد. شوگا هیونگ خیلی ترسناک نگاهمون میکرد. یه دفه یقمو گرفت.
چشام گرد شدو با تعجب بهش خیره شدم. شوگا: معلوم هس چه مرگته تو؟؟؟ چرا اینجوری میکنی ؟
گائول با نگرانی بهمون خیره شده بود و ترسیده بود.
شوگا: احمق تو مریض بودی اگه تشنج کنی چی؟؟؟
شوگا هیونگ همیشه اینجوری نگرانیشو ابراز میکرد . ولی من درک میکردم که فقط نگرانمه. یقمو ول کرد. به گائول هم عصبی نگاه کرد. شوگا: تو چت شده؟؟ آیا عقلی داری که فک کنی اگه تو این هوای طوفانی و بارونی تو خیابونا ماشین بهت بزنه چی میشه ؟؟ گائول سریع جو رو عوض کرد. و گفت: یونگی ...دیگه تکرار نمیکنم میانه.
شوگا هیونگ روشو برگردوندو بهم نگا کردو منتظر تاکید از طرف من شد. من: قول میدم هیونگ. شوگا: خوبه حالا برید لباساتونو عوض کنید. به سمت اتاق رفتیم هوف بلندی کشیدم. گائول به سمتم اومد. گائول: بدو لباساتو دربیار تا مریض تر نشدی برو دوش آب گرم بگیر تو الان بدنت ضعیفه. خیلی جدی نزدیکش شدم. من: گفتی که من بدنم ضعیف شده؟ گائول: اره ضعیف شدی! نیشخندی بهش زدم. جدی تر و خشن تر از قبل گفتم: لباساتو در بیار. با تعجب بهم خیره شد. گائول: هوم؟ من: گفتم لباساتو دربیار. دیدم هنوزم بهم زل زده و کاری نمیکنه. مجبور شدم خودم دست به کار شم. دستمو زیر لباسش بردمو کشیدمش بالا و درش اوردم . بدنش خیلی یخ بود و خیس شده بود. بدن سفیدش برق میداد. بازوهاشو توی دستامو گرفتمو گفتم: من ضعیفم یا تو؟ یه نگا به بازوهات بنداز ! میشه تو یه دست گرفتشون ! به طرز وحشتناکی توی چشاش نگا کردم. هیچ حرفی نمیزدو ساکت بود. دستامو بالا تر اوردمو روی استخون برجسته ترقوه اش کشیدم. من: استخونات همشون پیدا هستن! دستمو پایین بردمو دور کمرش گذاشتم . من: ببین با دستام میتونم کمرتو بگیرم. تو ضعیفی یا من ؟ من با این همه عضله ولی تو یه دختر ظریف! تو میتونی تو این هوا بری بیرونو ادعای قوی بودن بکنی؟ تو نمیخوای به فکر خودت باشی؟بدنت تماما یخ بسته بعد به من میگی برو دوش آب گرم بگیر؟ هیچی نمیگفت فقط نگام میکرد. اینجوری نمیشد. دسشو گرفتمو به سمت حمام کشوندمش.
بردمش زیر دوشو آب گرمو باز کردم. هیچ مخالفتی نشون نمیداد. آب گرم رومون ریخت. بازوهاشو زیر آب ماساژ میدادم. عین یه مجسمه شده بود. بی حرکت و کاملا در اختیار من. سرمو جلو اوردمو روی شونش چسبوندم. سرشو برگردوندو موهامو بوسید. خندیدمو روشو برگردوندم. یه بوسه کوچیک روی لباش زدم. من: میرم برات حوله بیارم خودمم لباس میپوشم و با لبخند ازش جدا شدم.
خندیدو شیطون نگام کرد. دستمو گرفتو با شوق گفت: بیا بدویم! ازین فرصتا دیگه گیر نمیاریم که بیرون باشیمو بخوایم هر کاری که میخوایم بکنیمو کسی نبینتمون. کوکی:اوم پس میدویم. تا خونه میدویم! انگشتاشو لای انگشتام چفت کرد. و بعد یه نگاه مثه دیوونه ها شروع به دویدن کردیم. روی پل میدویدیم. انگار که کل شهر مال ما بود! هیچکس اونقدری دیوونه نبود که توی این هوا بیاد بیرونو بدوه! اره ما واقعا دیوونه بودیم. زمینا تماما خیس بودنو بوی نم خاک دیوونه ترمون میکرد. باد بی پروا میوزید. ولی عشق ما بی پروا تر از اون بود که ازین بادا بترسه! موهامون بازیچه دستای باد بود و هر وری میخواست میبردشون. عطر موهاش مشاممو پر کرده بود. مهم نبود چقد داشتیم میدویدیم ولی انگار خستگی معنا نداشت. صدای نفسامون خیابونو پر کرده بود. همونجور که دستش توی دستم بود به طرف خودم کشیدمشو کمرشو گفتمو بلند کردم و چرخوندمش. دستاشو روی شونه هام گذاشته بود و میخندید. صدای خندش کافی بود تا بتونم خوشبختی کاملو توی قلبم حس کنم کامل توی آغوشم گرفتمش. نیازی نبود زبونمون به حرف بیاد. انگار زبون بدنمون صادق تر بود. و بعدش دوباره شروع به دویدن کردیم و تا خونه رو دویدیم. دم در خونه که رسیدیم دیگه نفسمون درنمیومد. دستامو روی زانوهام گذاشتم و نفس نفس زدم. گائول به دیوار تکیه داده بودو تند تند نفس میکشید. سرمو بالا اوردمو از بالای چشام نگاهش کردم. اونم از گوشه چشاش نگام کرد و زد زیر خنده منم خندیدم. بی دلیل و با صدای بلند میخندیدیم. وسط خنده هامون تهیونگ با صورت نگران اومد بیرونو نگامون کرد با چشای درشتش بهمون زل زدو با تعجب نگامون کرد. در جواب نگاهش فقط خندیدیم. بالاخره به حرف اومد. وی: شما دو تا...دیوونه شدید؟؟؟ معلوم هست چتونه؟؟؟ سرتاپاتون با آب یکیه و دارین اینجوری میخندین. من: نمیدونستی دیوونه ایم؟؟ عصبی شدو به طرفمون اومد. وی: هیچی نگووو برید تو ببینم. تو یعنی مریض بودی! اومدو لباسامونو کشیدو به داخل کشیدمون. پسرا همشون نگران نگاهمون کردن. شوگا عصبی بلند شد و نزدیک اومد. شوگا هیونگ خیلی ترسناک نگاهمون میکرد. یه دفه یقمو گرفت.
چشام گرد شدو با تعجب بهش خیره شدم. شوگا: معلوم هس چه مرگته تو؟؟؟ چرا اینجوری میکنی ؟
گائول با نگرانی بهمون خیره شده بود و ترسیده بود.
شوگا: احمق تو مریض بودی اگه تشنج کنی چی؟؟؟
شوگا هیونگ همیشه اینجوری نگرانیشو ابراز میکرد . ولی من درک میکردم که فقط نگرانمه. یقمو ول کرد. به گائول هم عصبی نگاه کرد. شوگا: تو چت شده؟؟ آیا عقلی داری که فک کنی اگه تو این هوای طوفانی و بارونی تو خیابونا ماشین بهت بزنه چی میشه ؟؟ گائول سریع جو رو عوض کرد. و گفت: یونگی ...دیگه تکرار نمیکنم میانه.
شوگا هیونگ روشو برگردوندو بهم نگا کردو منتظر تاکید از طرف من شد. من: قول میدم هیونگ. شوگا: خوبه حالا برید لباساتونو عوض کنید. به سمت اتاق رفتیم هوف بلندی کشیدم. گائول به سمتم اومد. گائول: بدو لباساتو دربیار تا مریض تر نشدی برو دوش آب گرم بگیر تو الان بدنت ضعیفه. خیلی جدی نزدیکش شدم. من: گفتی که من بدنم ضعیف شده؟ گائول: اره ضعیف شدی! نیشخندی بهش زدم. جدی تر و خشن تر از قبل گفتم: لباساتو در بیار. با تعجب بهم خیره شد. گائول: هوم؟ من: گفتم لباساتو دربیار. دیدم هنوزم بهم زل زده و کاری نمیکنه. مجبور شدم خودم دست به کار شم. دستمو زیر لباسش بردمو کشیدمش بالا و درش اوردم . بدنش خیلی یخ بود و خیس شده بود. بدن سفیدش برق میداد. بازوهاشو توی دستامو گرفتمو گفتم: من ضعیفم یا تو؟ یه نگا به بازوهات بنداز ! میشه تو یه دست گرفتشون ! به طرز وحشتناکی توی چشاش نگا کردم. هیچ حرفی نمیزدو ساکت بود. دستامو بالا تر اوردمو روی استخون برجسته ترقوه اش کشیدم. من: استخونات همشون پیدا هستن! دستمو پایین بردمو دور کمرش گذاشتم . من: ببین با دستام میتونم کمرتو بگیرم. تو ضعیفی یا من ؟ من با این همه عضله ولی تو یه دختر ظریف! تو میتونی تو این هوا بری بیرونو ادعای قوی بودن بکنی؟ تو نمیخوای به فکر خودت باشی؟بدنت تماما یخ بسته بعد به من میگی برو دوش آب گرم بگیر؟ هیچی نمیگفت فقط نگام میکرد. اینجوری نمیشد. دسشو گرفتمو به سمت حمام کشوندمش.
بردمش زیر دوشو آب گرمو باز کردم. هیچ مخالفتی نشون نمیداد. آب گرم رومون ریخت. بازوهاشو زیر آب ماساژ میدادم. عین یه مجسمه شده بود. بی حرکت و کاملا در اختیار من. سرمو جلو اوردمو روی شونش چسبوندم. سرشو برگردوندو موهامو بوسید. خندیدمو روشو برگردوندم. یه بوسه کوچیک روی لباش زدم. من: میرم برات حوله بیارم خودمم لباس میپوشم و با لبخند ازش جدا شدم.
۴۰.۲k
۲۹ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.