فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۷۰
فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۷۰
ایندفعه تا دقیقه آخرش نتونستم حدس بزنم کجا قراره بریم... ولی وقتی رسیدیم فهمیدم اومدیم رستوران گردون وسط شهر که غذاهاش معرکه س منم که امروز ناهار نخورده بودم با تصور کردن مزه غذاها دهنم آب افتاد... کمی بعد با کوک از ماشین پیاده شدیم و وارد رستوران شدیم رفتیم پشت یه میز نشستیم... و منتظر موندیم که گارسون بیاد و سفارش بدیم گارسون اومد خواست سفارش رو بگیره که یهو انگار حواسش پرت شد و زل زد به من... من:ا... اقا چیزی شده؟. یی سو:*ا/ت* خودتی؟. من:شما؟. یی سو:وا نمیشناسی یی سوعم کوچه هشت پلاک 213 خونه قدیمی همسایه تون. شوکه شدم اون یی سو بود دوست دوران بچگیم مثل داداشم بود چه روزا که تا خود شب باهم بازی نمیکردم و کارتون نمیدیدم... از جام بلند شدم خیلی از دیدنش خوشحال شده بودم وای یی سو باورم نمیشه بعد این همه سال...یهو از شدت دلتنگی کنترلم رو از دست دادم و بغلش کردم... عین خواهر برادر بودیم و واسمون عادی بود... بعد یکی دو ثانیه از بغلش بیرون اومدن و گفتم:خیلی از دیدنت خوشحال شدم کل خاطرات بچگیم زنده شد... نمیدونستم اینجا کار میکنی... یی سو:عاره تازگیا اومدم...او ببخشید من حواسم به ایشون نبود.و بعد به کوک اشاره کرد. من:عاها یادم رفت بگم جونگ کوک... که یهو کوک پرید وسط حرفم گفت:جونگ کوکم دوست پسرشون... یی سو:خوشبختم از دیدنتون. کوکی: ....همچنین... یی سو:حالا چی میل دارید؟. کوک با یه حالت بی تفاوتی گفت:*ا/ت* هرچی سفارش دادی بگو دوتا بیارن. و بعد از پشت میز بلند شد و گفت: من میرم دستامو بشورم...
یی سو:عاه... فکر کنم از دیدن من خوشش نیومد... من:نه بابا این چه حرفیه... یی سو:حالا سفارشتون رو چی ثبت کنم؟. من:دوتا استیک گوشت با سوجو... یی سو:از اولم سلیقه ت تو انتخاب غذا خوب بود... سفارش رو ثبت کردم چند ثانیه دیگه براتون میارم... من:ممنونم یی سو. یی سو:خواهش... و بعد یی سو رفت و چند ثانیه بعد کوک برگشت... هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد همش میخواستم سر یه بحثی رو باز کنم اما کوک از قیافه ش معلوم بود چقدر بی تفاوته مال همینه چیزی نگفتم چون میدونستم ممکنه بخوره تو ذوقم با رفتارش... چند دقیقه بعد یی سو غذامون رو آورد و بازم بدون هیچ حرفی شروع به خوردن غذا کردیم🍖🍛... کوک غذاشو نصفه نیمه خورد و منتظر موند من غذامو تموم کنم منم غذامو تموم کردم بعد رفتیم صندوق و حساب کردیم و برگشتیم سمت خونه🚗🚗... رسیدیم خونه کوک یه طور عصبانی در خونه رو وا کرد...
خب دیگه بسه ۷ تا پارت🗿
بچه ها لایک و کامنت و حمایت یادتون نره و نظرتونو راجب فیک تو کامنتا بگید ماچ ماچ ماچ ♡
ایندفعه تا دقیقه آخرش نتونستم حدس بزنم کجا قراره بریم... ولی وقتی رسیدیم فهمیدم اومدیم رستوران گردون وسط شهر که غذاهاش معرکه س منم که امروز ناهار نخورده بودم با تصور کردن مزه غذاها دهنم آب افتاد... کمی بعد با کوک از ماشین پیاده شدیم و وارد رستوران شدیم رفتیم پشت یه میز نشستیم... و منتظر موندیم که گارسون بیاد و سفارش بدیم گارسون اومد خواست سفارش رو بگیره که یهو انگار حواسش پرت شد و زل زد به من... من:ا... اقا چیزی شده؟. یی سو:*ا/ت* خودتی؟. من:شما؟. یی سو:وا نمیشناسی یی سوعم کوچه هشت پلاک 213 خونه قدیمی همسایه تون. شوکه شدم اون یی سو بود دوست دوران بچگیم مثل داداشم بود چه روزا که تا خود شب باهم بازی نمیکردم و کارتون نمیدیدم... از جام بلند شدم خیلی از دیدنش خوشحال شده بودم وای یی سو باورم نمیشه بعد این همه سال...یهو از شدت دلتنگی کنترلم رو از دست دادم و بغلش کردم... عین خواهر برادر بودیم و واسمون عادی بود... بعد یکی دو ثانیه از بغلش بیرون اومدن و گفتم:خیلی از دیدنت خوشحال شدم کل خاطرات بچگیم زنده شد... نمیدونستم اینجا کار میکنی... یی سو:عاره تازگیا اومدم...او ببخشید من حواسم به ایشون نبود.و بعد به کوک اشاره کرد. من:عاها یادم رفت بگم جونگ کوک... که یهو کوک پرید وسط حرفم گفت:جونگ کوکم دوست پسرشون... یی سو:خوشبختم از دیدنتون. کوکی: ....همچنین... یی سو:حالا چی میل دارید؟. کوک با یه حالت بی تفاوتی گفت:*ا/ت* هرچی سفارش دادی بگو دوتا بیارن. و بعد از پشت میز بلند شد و گفت: من میرم دستامو بشورم...
یی سو:عاه... فکر کنم از دیدن من خوشش نیومد... من:نه بابا این چه حرفیه... یی سو:حالا سفارشتون رو چی ثبت کنم؟. من:دوتا استیک گوشت با سوجو... یی سو:از اولم سلیقه ت تو انتخاب غذا خوب بود... سفارش رو ثبت کردم چند ثانیه دیگه براتون میارم... من:ممنونم یی سو. یی سو:خواهش... و بعد یی سو رفت و چند ثانیه بعد کوک برگشت... هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد همش میخواستم سر یه بحثی رو باز کنم اما کوک از قیافه ش معلوم بود چقدر بی تفاوته مال همینه چیزی نگفتم چون میدونستم ممکنه بخوره تو ذوقم با رفتارش... چند دقیقه بعد یی سو غذامون رو آورد و بازم بدون هیچ حرفی شروع به خوردن غذا کردیم🍖🍛... کوک غذاشو نصفه نیمه خورد و منتظر موند من غذامو تموم کنم منم غذامو تموم کردم بعد رفتیم صندوق و حساب کردیم و برگشتیم سمت خونه🚗🚗... رسیدیم خونه کوک یه طور عصبانی در خونه رو وا کرد...
خب دیگه بسه ۷ تا پارت🗿
بچه ها لایک و کامنت و حمایت یادتون نره و نظرتونو راجب فیک تو کامنتا بگید ماچ ماچ ماچ ♡
۸.۷k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.