ببینین کی اومدههههه من اومدم قشنگامم♡
ببینین کی اومدههههه من اومدم قشنگامم♡
پارت۴
لیا با وحشت به اطراف نگاه میکنه و با دیدن نخ لامپ بدون فکر اون رو میگیره و چراغ اتاق خاموش میشه جین در حال پوشیدن تیشرتش بود که متوجه خاموشی اتاق میشه لباسش رو میپوشه و بر میگرده و به لامپ نگاه میکند اما کسی رو اونجا نمی بینه خداروشکر لیا موفق شده بود بیفته رو تخت و فرار کنه جین شونه ای بالا میندازه و با برداشتن کتش از اتاق خارج میشه و پله ها رو پایین میره و یونگی رو اماده در حالی که قهوه تو دستشه میبینه
_ این چندمین قهوته؟
یونگی نگاهی به بالا میندازه
_ نمی دونم والا فک کنم سومین باشه
_حواست باشه زیاد نخوری برات ضرر داره .... جیهوپ پاشو بيا ما منتظر توییم
هوپی در حالی که کیفش رو مینداخت رو کولش از پله ها پایین اومد و با لبخند جلوی پاپا و داداشش ایستاد
_بزنین بریم ...
جین اول از خونه خارج میشه و جیهوپ و یونگی پشت سرش سوار ماشین میشن
...........
لیا از بالای چوب به خونه نگاه کرد ... همه جا رو سکوت فرا گرفته بود به ارومی از چوب میاد پایینو پله ها رو در حالی که دور میزند و اویزون میشه و میفتاد دونه دونه پایین رفت با ذوق به سمت آشپز خونه میره و روی میز اما با دیدن خالی بودن میز لبش رو میندازه
_ چرا اینجا غذای نی؟ اون آقا خوشگله خیلی غذا های خوشمزه ای داره ... همممم فک کنم باید برم سراغ توت فرنگیام ...
بعد از میز پایین میره و سمت پنجره میره و با باز کردنش وارد باغنچه میشه و سمت مزرعه ای که از چشم خودش بزرگ بود میره در حالی که اونجا فقط اندازه یه جامدادی بود.... اروم از بین برگ ها رد میشه و با دیدن توت فرنگی ها با ذوق سمتشون میره و شروع به گاز زدن یکیشون میکنه چشم هاش رو میبنده و از توت فرنگی لذت میبره ... چند ساعتی گذشته بود و لیا تمام خونه رو زیر و رو کرده بود و کل اتاق ها رو گشته بود و خسته بر گشته بود روی تخت کوک خوابیده بود
............
کوک*
با خستگی
پارت۴
لیا با وحشت به اطراف نگاه میکنه و با دیدن نخ لامپ بدون فکر اون رو میگیره و چراغ اتاق خاموش میشه جین در حال پوشیدن تیشرتش بود که متوجه خاموشی اتاق میشه لباسش رو میپوشه و بر میگرده و به لامپ نگاه میکند اما کسی رو اونجا نمی بینه خداروشکر لیا موفق شده بود بیفته رو تخت و فرار کنه جین شونه ای بالا میندازه و با برداشتن کتش از اتاق خارج میشه و پله ها رو پایین میره و یونگی رو اماده در حالی که قهوه تو دستشه میبینه
_ این چندمین قهوته؟
یونگی نگاهی به بالا میندازه
_ نمی دونم والا فک کنم سومین باشه
_حواست باشه زیاد نخوری برات ضرر داره .... جیهوپ پاشو بيا ما منتظر توییم
هوپی در حالی که کیفش رو مینداخت رو کولش از پله ها پایین اومد و با لبخند جلوی پاپا و داداشش ایستاد
_بزنین بریم ...
جین اول از خونه خارج میشه و جیهوپ و یونگی پشت سرش سوار ماشین میشن
...........
لیا از بالای چوب به خونه نگاه کرد ... همه جا رو سکوت فرا گرفته بود به ارومی از چوب میاد پایینو پله ها رو در حالی که دور میزند و اویزون میشه و میفتاد دونه دونه پایین رفت با ذوق به سمت آشپز خونه میره و روی میز اما با دیدن خالی بودن میز لبش رو میندازه
_ چرا اینجا غذای نی؟ اون آقا خوشگله خیلی غذا های خوشمزه ای داره ... همممم فک کنم باید برم سراغ توت فرنگیام ...
بعد از میز پایین میره و سمت پنجره میره و با باز کردنش وارد باغنچه میشه و سمت مزرعه ای که از چشم خودش بزرگ بود میره در حالی که اونجا فقط اندازه یه جامدادی بود.... اروم از بین برگ ها رد میشه و با دیدن توت فرنگی ها با ذوق سمتشون میره و شروع به گاز زدن یکیشون میکنه چشم هاش رو میبنده و از توت فرنگی لذت میبره ... چند ساعتی گذشته بود و لیا تمام خونه رو زیر و رو کرده بود و کل اتاق ها رو گشته بود و خسته بر گشته بود روی تخت کوک خوابیده بود
............
کوک*
با خستگی
۶۱۹
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.