آیا این عشق واقعی است؟
آیا این عشق واقعی است؟
part10🍒🍓
جیمین ویو
اصلا اون لحظه نمیدونستم داشتم چیکار میکردم تازه فهمیدم ات پریود هست تا نیم ساعت به خودم لعنت فرستادم و خابم برد نصف شب دیدم ات داره نفس نفس میزنه عرق هم کرده یهو دیدم لیا بدون در زدن اومد تو اتاق
جیمین:حداقل یه در میزدی
لیا:وقت نداریم حال ات خیلی بده یه آمبولانس خبر کن
با شنیدن حرف لیا سریع به آمبولانس زنگ زدیم
لیا:تا آمبولانس بیاد باید تبش رو کم کنیم یه کاسه آب سرد و دستمال بیار سریع
نمیدونستم چی شده سریع آب و دستمال آوردم
لیا:آمبولانس اومد جیمین کمک کن بریم پایین
ات رو براید استایل بغل کردن بردم پایین و سریع رسیدیم به بیمارستان بخش فوری همون طور که نگرانش بودم از لیا پرسیدم
جیمین:تو از کجا فهمیدی اون حالش بده
لیا:قبلا یه دستبندی گرفتیم که یه کنترل داشت هر کی دستبند رو میزد کنترل مال اون یکی میشد اون دستبند رو زد و من کنترل رو گرفتم هر وقت دمای ات کم یا زیاد میشد من با این کنترل میفهمیدم الان هم خواستم برم دستشویی دیدم خیلی دماش رفته بالا
جیمین:ممنون که کمک کردی
لیا:امممم چیزه تو امشب با ات چیز کردی؟
جیمین:آره
لیا:امروز پریود میشد ها
جیمین:آره تازه فهمیدم هوسوک!
هوسوک:بله
جیمین:دکتر چی گفت؟
هوسوک:گفت یه حالت سرماخوردگی و سرایت دار نیست ولی حالش خیلی بده
جیمین:میتونم الان ببینمش؟
هوسوک:آره ولی بیهوشه
رفتم پیش ات بیهوش بود دیدم دستش رو شکمشه هنوز درد داشت منم آروم شکمشو ماساژ میدادم آروم آروم داشت چشاشو باز میکرد
ات:جیمینا من کجام؟
جیمین:خوبی قربونت برم دلت درد نمیکنه؟مشکلی نداری؟
ات:الان من کجام؟
جیمین:تو توی قلب منی جات تو قلبمه
ات:اینجا کجاست؟
جیمین:بیمارستان
ات:ایی سرم
جیمین:زود خوب میشی
part10🍒🍓
جیمین ویو
اصلا اون لحظه نمیدونستم داشتم چیکار میکردم تازه فهمیدم ات پریود هست تا نیم ساعت به خودم لعنت فرستادم و خابم برد نصف شب دیدم ات داره نفس نفس میزنه عرق هم کرده یهو دیدم لیا بدون در زدن اومد تو اتاق
جیمین:حداقل یه در میزدی
لیا:وقت نداریم حال ات خیلی بده یه آمبولانس خبر کن
با شنیدن حرف لیا سریع به آمبولانس زنگ زدیم
لیا:تا آمبولانس بیاد باید تبش رو کم کنیم یه کاسه آب سرد و دستمال بیار سریع
نمیدونستم چی شده سریع آب و دستمال آوردم
لیا:آمبولانس اومد جیمین کمک کن بریم پایین
ات رو براید استایل بغل کردن بردم پایین و سریع رسیدیم به بیمارستان بخش فوری همون طور که نگرانش بودم از لیا پرسیدم
جیمین:تو از کجا فهمیدی اون حالش بده
لیا:قبلا یه دستبندی گرفتیم که یه کنترل داشت هر کی دستبند رو میزد کنترل مال اون یکی میشد اون دستبند رو زد و من کنترل رو گرفتم هر وقت دمای ات کم یا زیاد میشد من با این کنترل میفهمیدم الان هم خواستم برم دستشویی دیدم خیلی دماش رفته بالا
جیمین:ممنون که کمک کردی
لیا:امممم چیزه تو امشب با ات چیز کردی؟
جیمین:آره
لیا:امروز پریود میشد ها
جیمین:آره تازه فهمیدم هوسوک!
هوسوک:بله
جیمین:دکتر چی گفت؟
هوسوک:گفت یه حالت سرماخوردگی و سرایت دار نیست ولی حالش خیلی بده
جیمین:میتونم الان ببینمش؟
هوسوک:آره ولی بیهوشه
رفتم پیش ات بیهوش بود دیدم دستش رو شکمشه هنوز درد داشت منم آروم شکمشو ماساژ میدادم آروم آروم داشت چشاشو باز میکرد
ات:جیمینا من کجام؟
جیمین:خوبی قربونت برم دلت درد نمیکنه؟مشکلی نداری؟
ات:الان من کجام؟
جیمین:تو توی قلب منی جات تو قلبمه
ات:اینجا کجاست؟
جیمین:بیمارستان
ات:ایی سرم
جیمین:زود خوب میشی
۶.۱k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.