آیا این عشق واقعی است؟
آیا این عشق واقعی است؟
part12🍒🍓
جیمین:نخندید
ات:عه زد حال نباش حالا
ته:ات
ات:بله
ته:میگم چیزه یونتان دلش برات تنگ شده زیاد میشع بریم باهاش بازی کنی؟
جیمین چشم غره ای به تهیونگ رفت
جیمین:کوری که نمیتونه بلند بشه اونوقت میخوایی با یونتان بازی کنه؟
ات:عه جیمین رو تخت باهاش بازی میکنم باشه ته
ته:ممنون
جیمین دست ات رو میگیره و فشار میده
جیمین:نبضت چرا کنده؟
ات:نبض من خوبه حواست به رانندگیت باشه
جیمین:انتظار داری نگرانت نباشم؟اختلال در بدن که داری ریهت هم مشکل داره سرما هم که خوردی
ته:راست میگه
لیا:یه چیزیو جا گزاشتی
ات:لیا ببند
جیمین میزنه بغل که به حرف لیا گوش کنه
جیمین:بگو......
ات:نه عمرا
جیمین:لیا تو حرفتو بزن اینو ولش
لیا:قلبش با باتری کار میکنه
ات:عه(داد)
جیمین یه نگاه پرمعنی به ات میندازه
جیمین:الان میتونم نگران باشم؟
ات:باشه بابا(پوکر)
جیمین راه افتاد سمت خونه به خونه که رسید.
جیمین:پیاده بشین
ات:باشه
ات با کمک لیا رفتم تو اتاق
ات:لیا چرا بهش گفتی؟
لیا:نباید میگفتم؟
ات:معلومه که نه
داشتن بحث میکردن که جیمین اومد تو اتاق
جیمین:لیا برو بیرون
لیا:باشه
لیا رفت بیرون جیمین اومد کنار ات نشست رو تخت
ات:چیزی شده؟
جیمین:دیگه میخواستی چی بشه؟
ات:ببخشید باید بهت میگفتم
جیمین ات رو بغل کرد
جیمین:قربون اون قلب کوچیکت بشم من
ات:خدا نکنه
یهو جیمین دستشو وارد لباس ات کرد از زیر سوتینش رد کرد و روی سینه سمت چپش گزاشت
جیمین:خیلی سخته؟(بغض)
ات:نه بابا تو هم گریه نکن
جیمین خیلی احساساتی میشه درحدی که نزدیک بود گریه کنه
جیمین:چرا بهمون هیچی نگفتی(بغض)
ات:از همین امروز میترسیدم
جیمین:چرا
ات:نمیخواستم اشکت رو در بیارم
جیمین اروم ات رو بوس میکنه اونو تو بغل خودش میکشه و شروع میکنه یه آروم گریه کردن آروم سر ات رو نوازش میکنه
جیمین:ببخشید اینقدر بهت سخت گرفتیم(گریه)
دوباره دستشو روی سینه ات میزاره و آروم نازش میکنه
ات:یه چیز دیگه هم هست
جیمین:بازم!
ات:نترس یه لحظه پاشو باید قرصام رو بخورم
جیمین بلند شد و با یه کیسه پر از قرص مواجه شد
ات:تورو خدا دوباره گریه نکن قلبم درد میگیره
جیمین:فقط بخاطر قلبت
part12🍒🍓
جیمین:نخندید
ات:عه زد حال نباش حالا
ته:ات
ات:بله
ته:میگم چیزه یونتان دلش برات تنگ شده زیاد میشع بریم باهاش بازی کنی؟
جیمین چشم غره ای به تهیونگ رفت
جیمین:کوری که نمیتونه بلند بشه اونوقت میخوایی با یونتان بازی کنه؟
ات:عه جیمین رو تخت باهاش بازی میکنم باشه ته
ته:ممنون
جیمین دست ات رو میگیره و فشار میده
جیمین:نبضت چرا کنده؟
ات:نبض من خوبه حواست به رانندگیت باشه
جیمین:انتظار داری نگرانت نباشم؟اختلال در بدن که داری ریهت هم مشکل داره سرما هم که خوردی
ته:راست میگه
لیا:یه چیزیو جا گزاشتی
ات:لیا ببند
جیمین میزنه بغل که به حرف لیا گوش کنه
جیمین:بگو......
ات:نه عمرا
جیمین:لیا تو حرفتو بزن اینو ولش
لیا:قلبش با باتری کار میکنه
ات:عه(داد)
جیمین یه نگاه پرمعنی به ات میندازه
جیمین:الان میتونم نگران باشم؟
ات:باشه بابا(پوکر)
جیمین راه افتاد سمت خونه به خونه که رسید.
جیمین:پیاده بشین
ات:باشه
ات با کمک لیا رفتم تو اتاق
ات:لیا چرا بهش گفتی؟
لیا:نباید میگفتم؟
ات:معلومه که نه
داشتن بحث میکردن که جیمین اومد تو اتاق
جیمین:لیا برو بیرون
لیا:باشه
لیا رفت بیرون جیمین اومد کنار ات نشست رو تخت
ات:چیزی شده؟
جیمین:دیگه میخواستی چی بشه؟
ات:ببخشید باید بهت میگفتم
جیمین ات رو بغل کرد
جیمین:قربون اون قلب کوچیکت بشم من
ات:خدا نکنه
یهو جیمین دستشو وارد لباس ات کرد از زیر سوتینش رد کرد و روی سینه سمت چپش گزاشت
جیمین:خیلی سخته؟(بغض)
ات:نه بابا تو هم گریه نکن
جیمین خیلی احساساتی میشه درحدی که نزدیک بود گریه کنه
جیمین:چرا بهمون هیچی نگفتی(بغض)
ات:از همین امروز میترسیدم
جیمین:چرا
ات:نمیخواستم اشکت رو در بیارم
جیمین اروم ات رو بوس میکنه اونو تو بغل خودش میکشه و شروع میکنه یه آروم گریه کردن آروم سر ات رو نوازش میکنه
جیمین:ببخشید اینقدر بهت سخت گرفتیم(گریه)
دوباره دستشو روی سینه ات میزاره و آروم نازش میکنه
ات:یه چیز دیگه هم هست
جیمین:بازم!
ات:نترس یه لحظه پاشو باید قرصام رو بخورم
جیمین بلند شد و با یه کیسه پر از قرص مواجه شد
ات:تورو خدا دوباره گریه نکن قلبم درد میگیره
جیمین:فقط بخاطر قلبت
۴.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.