فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت: ۵۳
ا.ت به سختی حرف میزنه و میگه : به تهیونگ بگو ... دنبال چیزی نگرده ... اون چیزی که باید پیدا میکرده رو خیلی وقته که پیدا کرده....
ا.ت بعد این حرف لب زد : شاید این آخرین حرفی باشه که میزنم ولی دوست دارم بگم... حتی اگه آخرین لحظات زندگیم هم باشه ... میخوام بهت بگم ... دوستت دارم کوک ... ا.ت بعد این حرفش آروم چشماش رو بست که کوک فریاد زد : نه نه نههههه وایسا ... ما تازه داشتیم شروع میکردیم ... نه ا.ت ... زنده بمونننن
دکتر : جناب آقای جئون... ایشون حالشون خوب نیس ولش کنین بزارینش روی تخت تا ببینم چی به چیه !
کوک به سختی از ا.ت دل میکَنه و ا.ت رو میزاره روی تخت ... دکتر یکمی ا.ت رو معاینه میکنه و آروم میگه : میشه برین بیرون لطفا !
کوک سری تکون میده و قبول میکنه و از اتاق خارج میشه یهو حرف ا.ت یادش میوفته ... به تهیونگ بگو ... دنبال چیزی نگرده ... اون چیزی که باید پیدا میکرده رو خیلی وقته که پیدا کرده....
کوک زیر لب زمزمه میکنه : یعنی که چی؟ دنبال چیزی نگرده؟ چیزی پیدا کرده؟ هوووف ... تهیونگ کجاست حالا؟
ویو تهیونگ:
هر جایی که فکر میکردم رو گشتم هیچ جا نیس لعنتی... وای ... خدا دارم دیوونه میشم هیچ سرنخی گیر نیاوردم ... وای خدا ... توی همین فکر و خیال بودم که با صدایی رشته ی افکارم پاره شد ...
کوک : تهیونگ ...
تهیونگ: مگه ازت نخواستم پیش ا.ت بمونی؟!
کوک : ا.ت بیهوش شده دوباره ...
تهیونگ: وای نه ... چیزی قبل بیهوشی اش نگفت؟
کوک : گفت ...
تهیونگ: چی گفت؟
کوک : گفت بهت بگم که دنبال چیزی نگردی چیزی که باید پیدا میکردی رو خیلی وقته پیدا کردی !
تهیونگ: همین؟
کوک آروم اشک میریزه و ادامه میده: گفت هر چیزی که میدونی رو بهم بگی و منم هر چی اون گفت رو بهت میگم ...
تهیونگ: خب باشه ... حالا چرا گریه میکنی؟
کوک : اون گفت حتی اگه آخرین لحظات زندگیش هم باشه ... میخواد بگه دوستم داره (گریه)
تهیونگ: اووو ... پس بلاخره پیداش شد ... ا.تی که منتظرش بودیم ...
کوک همچنان گریه میکنه که تهیونگ میگه : خب بسه ... باید کمکش کنیم ... مخصوصا تو ...
کوک : هر کاری بتونم میکنم ..
تهیونگ: بله میدونم گوش کن ببین اون چیا بهم گفته ... باشه ؟!
کوک : اوهوم ..
تهیونگ : یادمه ازم کمک میخواست و میگفت ا.ته نه اون کوک : یعنی چی نه اون ؟
تهیونگ: نمیدونم ولی خیلی کلمه ی اون رو میآورد..
کوک : ادامه بده
تهیونگ: اون بهم گفت تهیونگ.... من هیچ وقت از کوک متنفر نبودم...
کوک : پس کی بوده؟
تهیونگ: بازم نمیدونم ... بهش گفتم چیکار کنم حالش خوب شه ...
کوک : خب اون چی گفت ؟
تهیونگ : گفت من حالم خوب نمیشه یا میبرم یا میبازم ...
کوک : خب
تهیونگ: و عجیب ترین حرفش هم این بود که ....
پارت: ۵۳
ا.ت به سختی حرف میزنه و میگه : به تهیونگ بگو ... دنبال چیزی نگرده ... اون چیزی که باید پیدا میکرده رو خیلی وقته که پیدا کرده....
ا.ت بعد این حرف لب زد : شاید این آخرین حرفی باشه که میزنم ولی دوست دارم بگم... حتی اگه آخرین لحظات زندگیم هم باشه ... میخوام بهت بگم ... دوستت دارم کوک ... ا.ت بعد این حرفش آروم چشماش رو بست که کوک فریاد زد : نه نه نههههه وایسا ... ما تازه داشتیم شروع میکردیم ... نه ا.ت ... زنده بمونننن
دکتر : جناب آقای جئون... ایشون حالشون خوب نیس ولش کنین بزارینش روی تخت تا ببینم چی به چیه !
کوک به سختی از ا.ت دل میکَنه و ا.ت رو میزاره روی تخت ... دکتر یکمی ا.ت رو معاینه میکنه و آروم میگه : میشه برین بیرون لطفا !
کوک سری تکون میده و قبول میکنه و از اتاق خارج میشه یهو حرف ا.ت یادش میوفته ... به تهیونگ بگو ... دنبال چیزی نگرده ... اون چیزی که باید پیدا میکرده رو خیلی وقته که پیدا کرده....
کوک زیر لب زمزمه میکنه : یعنی که چی؟ دنبال چیزی نگرده؟ چیزی پیدا کرده؟ هوووف ... تهیونگ کجاست حالا؟
ویو تهیونگ:
هر جایی که فکر میکردم رو گشتم هیچ جا نیس لعنتی... وای ... خدا دارم دیوونه میشم هیچ سرنخی گیر نیاوردم ... وای خدا ... توی همین فکر و خیال بودم که با صدایی رشته ی افکارم پاره شد ...
کوک : تهیونگ ...
تهیونگ: مگه ازت نخواستم پیش ا.ت بمونی؟!
کوک : ا.ت بیهوش شده دوباره ...
تهیونگ: وای نه ... چیزی قبل بیهوشی اش نگفت؟
کوک : گفت ...
تهیونگ: چی گفت؟
کوک : گفت بهت بگم که دنبال چیزی نگردی چیزی که باید پیدا میکردی رو خیلی وقته پیدا کردی !
تهیونگ: همین؟
کوک آروم اشک میریزه و ادامه میده: گفت هر چیزی که میدونی رو بهم بگی و منم هر چی اون گفت رو بهت میگم ...
تهیونگ: خب باشه ... حالا چرا گریه میکنی؟
کوک : اون گفت حتی اگه آخرین لحظات زندگیش هم باشه ... میخواد بگه دوستم داره (گریه)
تهیونگ: اووو ... پس بلاخره پیداش شد ... ا.تی که منتظرش بودیم ...
کوک همچنان گریه میکنه که تهیونگ میگه : خب بسه ... باید کمکش کنیم ... مخصوصا تو ...
کوک : هر کاری بتونم میکنم ..
تهیونگ: بله میدونم گوش کن ببین اون چیا بهم گفته ... باشه ؟!
کوک : اوهوم ..
تهیونگ : یادمه ازم کمک میخواست و میگفت ا.ته نه اون کوک : یعنی چی نه اون ؟
تهیونگ: نمیدونم ولی خیلی کلمه ی اون رو میآورد..
کوک : ادامه بده
تهیونگ: اون بهم گفت تهیونگ.... من هیچ وقت از کوک متنفر نبودم...
کوک : پس کی بوده؟
تهیونگ: بازم نمیدونم ... بهش گفتم چیکار کنم حالش خوب شه ...
کوک : خب اون چی گفت ؟
تهیونگ : گفت من حالم خوب نمیشه یا میبرم یا میبازم ...
کوک : خب
تهیونگ: و عجیب ترین حرفش هم این بود که ....
۳۰.۵k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.