فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۵۲
تهیونگ: اوهوم ... ممنون
کوک با بی حوصلگی از اتاقش میاد بیرون و میره سمت اتاق ا.ت تهیونگ هم با دستاش صورتشو میپوشونه و سرشو میندازه پایین نفس عمیقی میکشه و سرشو بالا میاره و میره که دنبال یه چیزی بگرده
ویو تهیونگ:
دقیقا نميدونستم دارم دنبال چی میگردم ولی میگشتم دنبال یه راه دنبال یه سرنخ دنبال چیزی که با اون حرف ا.ت معنا پیدا کنه !
ولی آخه این حرف خیلی مسخره اس ... تهیونگ داشت دیالوگ های رد و بدل شده رو توی ذهنش مرور میکرد
تهیونگ :ا.ت ؟ یادته؟
ا.ت : آره چون منم .... نه اون ... تهیونگ ... کمکم کن ...
ا.ت: تهیونگ.... من هیچ وقت از کوک متنفر نبودم...
تهیونگ: منظورت چیه؟ پس کی متنفر بود ؟
ا.ت : گوش کن ... گفتم "من" متنفر نبودم هیچ وقت ...
تهیونگ توی ذهنش زمان حال: وا ... یعنی من؟ پس کس دیگه ای بوده که از کوک متنفر بوده؟ چرا به این حرفش دقت نکرده بودم؟....
مرور دیالوگ ها :
تهیونگ: الان وقت این چیزا نیس ... میگم چیکار کنم حالت خوب شههههه؟
ا.ت : من حالم خوب نمیشه یا میبرم یا میبازم ...
تهیونگ : به کی ؟
ا.ت : به اون ...
تهیونگ: اون کیه؟
ا.ت : ته میخوای بهم کمک کنی؟ عاییی
تهیونگ: اره آره... چیکار کنم؟
ا.ت : هر وقت میخوای بی استرس کتاب بخونی باید تهش رو بدونی ... تو الان نمیتونی ته کتابو بخونی .. پس سعی کن قبلش رو بخونی... راه نجاتشه .. این کمکت بهم ...
زمان حال :
تهیونگ زیر لب زمزمه میکنه : کتاب؟ تهش؟ استرس؟ قبلش؟ وای من نمیفهمم این بشر چی میگهههه !
ویو کوک :
تهیونگ چرا ازم همچین چیزی میخواد آخه... اه ... اون ازم متنفره ... ولی ای کاش نبود ... ای کاش قبل از اینکه ازم متنفر شه قدرش رو میدونستم ... بلاخره رسیدم به اتاقی که توش بود ... نفس عمیقی کشیدم و در زدم ... که صدای فریاد ا.ت رو شنیدم اون گفت : اگه کوکی بیا تو اگه نیستی برو کوک رو بیااارررر زود باش من وقتی ندارم ..
کوک توی ذهنش: یعنی چی وقتی ندارم ؟ حالش خوبه؟ کوک در رو میکوبونه و باز میکنه و وارد اتاق میشه ا.ت با دیدن کوک آروم میشه و میگه : کوک ... عاییی خوب گوش کننن ...
کوک : حالت خوبه ؟
ا.ت : آره... درد میکشم چون تو نبودی که بهت اینا رو بگم ... بعدش هر چی گفتم رو به تهیونگ میگی و از اون بخواه هر چی که میدونه رو بهت بگه ... باشه؟
کوک: چی میگی ا.ت ؟ هزیون میگی؟
ا.ت صبرش لبریز میشه و فریاد میزنه : کوکککک کافیه ... منم ... ا.ت ... من همونیم که عاشقته ... عااااایییییییی وای نه نباید اینو میگفتم... خب خب ... عای .. وقت ندارم گوش کن ... فقط ۱ دقیقه گوش کن عاااایییییی
کوک استرس تمام بدنش رو میگیره و با جمله ی من همونیم که عاشقته قبلش تند تر میزنه و برای اولین بار بعد مدت ها لبخند میزنه و میگه: باشه ... باشه .. فهمیدم بگو
ا.ت به سختی حرف میزنه و میگه: به تهیونگ بگو ...
پارت : ۵۲
تهیونگ: اوهوم ... ممنون
کوک با بی حوصلگی از اتاقش میاد بیرون و میره سمت اتاق ا.ت تهیونگ هم با دستاش صورتشو میپوشونه و سرشو میندازه پایین نفس عمیقی میکشه و سرشو بالا میاره و میره که دنبال یه چیزی بگرده
ویو تهیونگ:
دقیقا نميدونستم دارم دنبال چی میگردم ولی میگشتم دنبال یه راه دنبال یه سرنخ دنبال چیزی که با اون حرف ا.ت معنا پیدا کنه !
ولی آخه این حرف خیلی مسخره اس ... تهیونگ داشت دیالوگ های رد و بدل شده رو توی ذهنش مرور میکرد
تهیونگ :ا.ت ؟ یادته؟
ا.ت : آره چون منم .... نه اون ... تهیونگ ... کمکم کن ...
ا.ت: تهیونگ.... من هیچ وقت از کوک متنفر نبودم...
تهیونگ: منظورت چیه؟ پس کی متنفر بود ؟
ا.ت : گوش کن ... گفتم "من" متنفر نبودم هیچ وقت ...
تهیونگ توی ذهنش زمان حال: وا ... یعنی من؟ پس کس دیگه ای بوده که از کوک متنفر بوده؟ چرا به این حرفش دقت نکرده بودم؟....
مرور دیالوگ ها :
تهیونگ: الان وقت این چیزا نیس ... میگم چیکار کنم حالت خوب شههههه؟
ا.ت : من حالم خوب نمیشه یا میبرم یا میبازم ...
تهیونگ : به کی ؟
ا.ت : به اون ...
تهیونگ: اون کیه؟
ا.ت : ته میخوای بهم کمک کنی؟ عاییی
تهیونگ: اره آره... چیکار کنم؟
ا.ت : هر وقت میخوای بی استرس کتاب بخونی باید تهش رو بدونی ... تو الان نمیتونی ته کتابو بخونی .. پس سعی کن قبلش رو بخونی... راه نجاتشه .. این کمکت بهم ...
زمان حال :
تهیونگ زیر لب زمزمه میکنه : کتاب؟ تهش؟ استرس؟ قبلش؟ وای من نمیفهمم این بشر چی میگهههه !
ویو کوک :
تهیونگ چرا ازم همچین چیزی میخواد آخه... اه ... اون ازم متنفره ... ولی ای کاش نبود ... ای کاش قبل از اینکه ازم متنفر شه قدرش رو میدونستم ... بلاخره رسیدم به اتاقی که توش بود ... نفس عمیقی کشیدم و در زدم ... که صدای فریاد ا.ت رو شنیدم اون گفت : اگه کوکی بیا تو اگه نیستی برو کوک رو بیااارررر زود باش من وقتی ندارم ..
کوک توی ذهنش: یعنی چی وقتی ندارم ؟ حالش خوبه؟ کوک در رو میکوبونه و باز میکنه و وارد اتاق میشه ا.ت با دیدن کوک آروم میشه و میگه : کوک ... عاییی خوب گوش کننن ...
کوک : حالت خوبه ؟
ا.ت : آره... درد میکشم چون تو نبودی که بهت اینا رو بگم ... بعدش هر چی گفتم رو به تهیونگ میگی و از اون بخواه هر چی که میدونه رو بهت بگه ... باشه؟
کوک: چی میگی ا.ت ؟ هزیون میگی؟
ا.ت صبرش لبریز میشه و فریاد میزنه : کوکککک کافیه ... منم ... ا.ت ... من همونیم که عاشقته ... عااااایییییییی وای نه نباید اینو میگفتم... خب خب ... عای .. وقت ندارم گوش کن ... فقط ۱ دقیقه گوش کن عاااایییییی
کوک استرس تمام بدنش رو میگیره و با جمله ی من همونیم که عاشقته قبلش تند تر میزنه و برای اولین بار بعد مدت ها لبخند میزنه و میگه: باشه ... باشه .. فهمیدم بگو
ا.ت به سختی حرف میزنه و میگه: به تهیونگ بگو ...
۲۱.۳k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.