فیک ددی روانی من
فیک ددی روانی من
پارت : ۵۱
ا.ت : آره چون منم .... نه اون ... تهیونگ ... کمکم کن ...
تهیونگ خشکش میزنه و میره سمت ا.ت زانو میزنه و میگه : ا.ت من چیکار میتونم بکنم؟!
ا.ت ناله ای کوتاه میکنه و آروم و به سختی لب میزنه و میگه : تهیونگ.... من هیچ وقت از کوک متنفر نبودم...
تهیونگ: منظورت چیه؟ پس کی متنفر بود ؟
ا.ت : گوش کن ... گفتم من متنفر نبودم هیچ وقت ...
تهیونگ: الان وقت این چیزا نیس ... میگم چیکار کنم حالت خوب شههههه؟
ا.ت : من حالم خوب نمیشه یا میبرم یا میبازم ...
تهیونگ : به کی ؟
ا.ت : به اون ...
تهیونگ: اون کیه؟
ا.ت : ته میخوای بهم کمک کنی؟ عاییی
تهیونگ: اره آره... چیکار کنم؟
ا.ت : هر وقت میخوای بی استرس کتاب بخونی باید تهش رو بدونی ... تو الان نمیتونی ته کتابو بخونی .. پس سعی کن قبلش رو بخونی... راه نجاتشه .. این کمکت بهم ...
تهیونگ: نمیفهمم... یعنی چی؟
ا.ت آروم چشماش بسته میشه و میوفته زمین ...
تهیونگ: ا.تتتتت!!!!
تهیونگ ا.ت رو میبره پیش دکتر داخل کاخ ...
تهیونگ دنبال کوک میگرده و اونو توی اتاقش وقتیکه خوابه پیدا میکنه و آروم بیدارش میکنه
تهیونگ: کوک ... کوک ... ا.ت حالش بده !
کوک : هوم؟ خب چیکار کنم؟
تهیونگ: هیچی برو پیشش
کوک : اون ازم متنفره ...
تهیونگ: نه نیسسسس ...
کوک : چرا هس
تهیونگ با ناتوانی میوفته زمین و گریه میکنه و آروم لب میزنه : خواهش میکنم کوک .. بخدا دیگه نمیکشم ... اون حالش بده ... اونقدری که دکتر گفت احتمالش کمه که زنده بمونه ... بخدا ... خودش قبل از بیهوشی گفت که اون هیچ ازت متنفر نبوده
کوک : پس کی ازم متنفر بود؟ پس کی بهم میگفت روانی؟ پس کی میگفت من بهش بدی کردم؟ پس کی ازم میترسید؟ها؟(گریه)
تهیونگ: خواهش میکنم فقط برو پیشش ... ازم کمک میخواست ولی من چه طوری میتونم کمکش کنم ؟ نمیدونم ! فقط فعلا تو برو پیشش ...
کوک: عا ... اما ازم میترسه
تهیونگ : نه نمیترسه چون که اون ا.ته ...
کوک با تعجب نگاه میکنه و زبر لب غرولند میکنه و میگه : من که نمیفهمم چی میگی .. ولی باشه ...
تهیونگ : اوهوم .. ممنون
پارت : ۵۱
ا.ت : آره چون منم .... نه اون ... تهیونگ ... کمکم کن ...
تهیونگ خشکش میزنه و میره سمت ا.ت زانو میزنه و میگه : ا.ت من چیکار میتونم بکنم؟!
ا.ت ناله ای کوتاه میکنه و آروم و به سختی لب میزنه و میگه : تهیونگ.... من هیچ وقت از کوک متنفر نبودم...
تهیونگ: منظورت چیه؟ پس کی متنفر بود ؟
ا.ت : گوش کن ... گفتم من متنفر نبودم هیچ وقت ...
تهیونگ: الان وقت این چیزا نیس ... میگم چیکار کنم حالت خوب شههههه؟
ا.ت : من حالم خوب نمیشه یا میبرم یا میبازم ...
تهیونگ : به کی ؟
ا.ت : به اون ...
تهیونگ: اون کیه؟
ا.ت : ته میخوای بهم کمک کنی؟ عاییی
تهیونگ: اره آره... چیکار کنم؟
ا.ت : هر وقت میخوای بی استرس کتاب بخونی باید تهش رو بدونی ... تو الان نمیتونی ته کتابو بخونی .. پس سعی کن قبلش رو بخونی... راه نجاتشه .. این کمکت بهم ...
تهیونگ: نمیفهمم... یعنی چی؟
ا.ت آروم چشماش بسته میشه و میوفته زمین ...
تهیونگ: ا.تتتتت!!!!
تهیونگ ا.ت رو میبره پیش دکتر داخل کاخ ...
تهیونگ دنبال کوک میگرده و اونو توی اتاقش وقتیکه خوابه پیدا میکنه و آروم بیدارش میکنه
تهیونگ: کوک ... کوک ... ا.ت حالش بده !
کوک : هوم؟ خب چیکار کنم؟
تهیونگ: هیچی برو پیشش
کوک : اون ازم متنفره ...
تهیونگ: نه نیسسسس ...
کوک : چرا هس
تهیونگ با ناتوانی میوفته زمین و گریه میکنه و آروم لب میزنه : خواهش میکنم کوک .. بخدا دیگه نمیکشم ... اون حالش بده ... اونقدری که دکتر گفت احتمالش کمه که زنده بمونه ... بخدا ... خودش قبل از بیهوشی گفت که اون هیچ ازت متنفر نبوده
کوک : پس کی ازم متنفر بود؟ پس کی بهم میگفت روانی؟ پس کی میگفت من بهش بدی کردم؟ پس کی ازم میترسید؟ها؟(گریه)
تهیونگ: خواهش میکنم فقط برو پیشش ... ازم کمک میخواست ولی من چه طوری میتونم کمکش کنم ؟ نمیدونم ! فقط فعلا تو برو پیشش ...
کوک: عا ... اما ازم میترسه
تهیونگ : نه نمیترسه چون که اون ا.ته ...
کوک با تعجب نگاه میکنه و زبر لب غرولند میکنه و میگه : من که نمیفهمم چی میگی .. ولی باشه ...
تهیونگ : اوهوم .. ممنون
۲۰.۴k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.