ماه من

「ماه من」
پارت اول:
از دیدگاه ا/ت
تویه خانواده ای بزرگ شدم که هزار بار براشون لعنت میفرستم همه تویه مدرسه یعنی دوستام از خانوادهاشون خوب میگن و تعریف میکنن و همیشه میان میگن اره این کارو برامون میکنن اون کارو میکنن و خیلی چیزای دیگه ولی من همیشه لعنت میفرستم بهشون که منو به این دنیا اوردن خانواده ی من مگه برام چیکار کردن؟
بغلم کردن؟
بوسم کردن؟
این کارارو نمیکنن دیگه چه برسه بخوان خوشبختم کنن سره درس خوندمم که با کتکه اونم بخاطره منفعت خودشون چون آبروشون تویه خانواده نره اره من خانوادم پولدارن ولی چه فایده؟
پول باشه ولی احساس نه؟ اصلا احساس هیچی خوشبختی وقتی نیست چه انتظاری از احساس میره همه چیز تویه این دنیا برای من کاذب بوده مثله جمله ی <خانواده> ولی من خودم هرکاری برای خودم می کنم که خوشحال باشم ولی تا وقتی که تو اون خونه هستم نه من الان ۱۸ سالمه و فقط یک ساله دیگه مونده همونو سعی میکنم فرار کنم از این خانواده حاضرم هرجا برم اما پیشه اینا نباشم.
دیگه مدرسم تموم شد امروز یکی از بچه ها پارتی گرفته و همه رو دعوت کرده و منم قراره برم ولی نمیدونم چی بپوشم برنامه ای ندارم براش و اینکه شاید برات سوال باشه که چطوری می خوای بری مهمونی وقتی خانوادت فیریکن خب معلومه به راحتی من برای مامان بابام مهم نیستم که.
دیگه رسیدم خونه طبق معمول خانوادم نبودن و ساعت سه ظهر بود لباسامو دروردم و رفتم تو حموم یه نیم ساعت تو حموم بودم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و توی اون فاصله یه پیرهن جذبه کوتاه آلبالویی پیدا کردم اونو پوشیدم و یه ارایشه دارک کردم ولی خیلی شغولم نکردم موهامو از بالا گوجه کردم و کته بلندم پوشیدم و چکمه هامم پوشیدم کیفمم برداشتم تا حاضر بشم ساعت شده بود شیش باید ساعت هفت اونجا باشم ولی هشت میرسیدم از ترافیکو مسیره دوره اونجا.
ماشینو گرفتم و رفتم سوار شدم و بعده یک ساعت مسیری که طی کردم رسیدم و پولو پرداخت کردم و پیدا شدم رفتم تو ویلا و اونجا همه اومده بودم و دوستم گفت که:
&:کجا بودی چرا انقدر دیر کردی؟
ا/ت: ببخشید دیر شد یکم حاضر شدنمم طول کشید هرچند مسیرمم طولانی بود
&:حالا عب نداره خوش اومدی برو طبقه بالا اتاقه دست راست اونجا لباساتو عوض کن
ا/ت: باشه ممنون
رفتم طبقه ی بالا و لباسامو عوض کردم و گوشیمو از تو کیفم برداشتم و رفتم پایین سره یه نیز وایستادم که تنها بودم همه داشتن باهم حرف میزدن خوش میگذروندن ولی من تنها بودم که برام شراب اوردن و برش داشتم شروع کردم خوردنش که ناگهان چشم خوردی به یکی که رویه یه مبل نشسته خیلی استایلش پسرونه بود ولی اینجا همه دخترن یذره بهش دقت کردم و فهمیدم دختره موهاش کوتاه بود ولی خیلی خوش فرمو خوش استایل بود
دیدگاه ها (۲)

「ماه من」پارت دوم:یه پیرهن مردونه ی سفید با کته مشکی پوشیده ب...

「ماه من」پارت سوم:وقتی سیگار کشیدنمو تموم شد برگشتیم داخل و ش...

پارت اخر:تا باشد یروزی از بهشت برای ما همینطوری که دادو بیدا...

part8:تا باشد یروزی از بهشت برای ما مهمونا داشتن کم کم میومد...

هرزه ی حکومتی پارت ۸ کوک : ...بلدی غذا درست کنی؟ ا/ت : آرههه...

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط