part8:
part8:
تا باشد یروزی از بهشت برای ما
مهمونا داشتن کم کم میومدن و پارتی کم کم شروع شده بود همه درحال عشقو حال کردن بودن فقط من بودم که یه گوشه تنها نشسته بودم و سرم تو لاگ خودم بود تا اینکه دیدم مامانم پیام داده که ما امشب برنمیگردیم دو شب دیگه برمیگردیم هوفی گفتم از سره کلافگی که چشمم برگشت سمت الای که دیدم یه دختر بغل کرده و داره با بقیه لاس میزنه نمیدونم چرا عصبی شده بودم ولی بازم همونجا نشستمو مشروبمو خوردم ولی همش چشمم سمته اونا بود تا اینکه الای برگشت منو نگا کرد منم نگاش خیلی ولی با اخم ناراحتی که بعدش از جام بلند شدم سیگارمو برداشتم رفتم تو بالکن که الای با نگاهاش دنبال من بود وقتی که سیگارمو داشتم میکشیدم یه دختره اومده بود پیشم اونم استایلش تامبوی بود ولی نه به خوشگلی و خوشتیپیه الای
...: سلام
ا/ت: سلام کاری داشتین؟
...: مثل اینکه خوشت نیومده من اینجا
ا/ت: نه مشکلی ندارم فقط برام مهم نیست
برگشتم از پشت شیشه الایو نگا کردم که هنوز دختررو بغل کرده که یهو نگاهش برگشت سمته منو اون دختره که من نگاهمو دزدیدم برگشتم
...: اسمت چیه؟
تا خواستم اسممو بگم یکی از پشتم ظاهر شد و بازومو گرفتم و با عصبانیت کامل گفتم:
الای: فک نکنم نیازی باشه اطلاعاتی که بهت میده الزامی باشه نه؟
...: الای شروع نکن
الای که چشاشو خون گرفته بود می خواست دختترو بزنه که من جلوش وایستادم و دستشو گذاشتم رو سینه هاش و زول زدم بهش و زمزمه کردم:
ا/ت: نکن خواهش میکنم
با چشمای پر از خون بهم نگا کردو هیچی نگفت همینطوری که از بازوم گرفته بود برد منو اتاق درو بست شروع کرد دادو بیداد کردن از اونجایی که صدای اهنگ زیاد بود کسی صدامونو نمیشنید
تا باشد یروزی از بهشت برای ما
مهمونا داشتن کم کم میومدن و پارتی کم کم شروع شده بود همه درحال عشقو حال کردن بودن فقط من بودم که یه گوشه تنها نشسته بودم و سرم تو لاگ خودم بود تا اینکه دیدم مامانم پیام داده که ما امشب برنمیگردیم دو شب دیگه برمیگردیم هوفی گفتم از سره کلافگی که چشمم برگشت سمت الای که دیدم یه دختر بغل کرده و داره با بقیه لاس میزنه نمیدونم چرا عصبی شده بودم ولی بازم همونجا نشستمو مشروبمو خوردم ولی همش چشمم سمته اونا بود تا اینکه الای برگشت منو نگا کرد منم نگاش خیلی ولی با اخم ناراحتی که بعدش از جام بلند شدم سیگارمو برداشتم رفتم تو بالکن که الای با نگاهاش دنبال من بود وقتی که سیگارمو داشتم میکشیدم یه دختره اومده بود پیشم اونم استایلش تامبوی بود ولی نه به خوشگلی و خوشتیپیه الای
...: سلام
ا/ت: سلام کاری داشتین؟
...: مثل اینکه خوشت نیومده من اینجا
ا/ت: نه مشکلی ندارم فقط برام مهم نیست
برگشتم از پشت شیشه الایو نگا کردم که هنوز دختررو بغل کرده که یهو نگاهش برگشت سمته منو اون دختره که من نگاهمو دزدیدم برگشتم
...: اسمت چیه؟
تا خواستم اسممو بگم یکی از پشتم ظاهر شد و بازومو گرفتم و با عصبانیت کامل گفتم:
الای: فک نکنم نیازی باشه اطلاعاتی که بهت میده الزامی باشه نه؟
...: الای شروع نکن
الای که چشاشو خون گرفته بود می خواست دختترو بزنه که من جلوش وایستادم و دستشو گذاشتم رو سینه هاش و زول زدم بهش و زمزمه کردم:
ا/ت: نکن خواهش میکنم
با چشمای پر از خون بهم نگا کردو هیچی نگفت همینطوری که از بازوم گرفته بود برد منو اتاق درو بست شروع کرد دادو بیداد کردن از اونجایی که صدای اهنگ زیاد بود کسی صدامونو نمیشنید
۱.۲k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.